در کنار ساحل قدم می زدم و میخواستم به جایی دیگر بروم که د

در کنار ساحل قدم می زدم و میخواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد.
جلوتر رفتم تا به شی درخشان رسیدم. نگاه کردم دیدم یه قوطی نوشابه است، با خودم فکر کردم، در زندگی چند بار چیزهای بی ارزش من را فریب داده و من را از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم دیدم که چقدر بیهوده بوده است،
ولی آیا اگر به سمت آن شیء بی ارزش نمیرفتم، واقعا می فهمیدم که بی ارزش است یا سالها حسرت آن را میخوردم!!

دومین مکتوب، پائولوکوئیلو
دیدگاه ها (-۱۶)

درگذشت هایدهدر عصر طلایی هنرمندان و خوانندگان ایران که علی ا...

انسان ها شبیه هم عمر نمی کنندیکی زندگی می کند، یکی تحمّلانسا...

♥اندکی تفکر♥مگر می شود،برای تخریب روح و قلب و احساس و دنیای ...

همیشه که صبر کردن، بخشیدن، ماندن و تحمل کردن به این معنا نیس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط