رمان سوکوکو _ پارت 7
هوای تو🕯💫✨>>>
#پارت7🍋🟩🌱
~•~•~•7•~•~•~
["ویو دفتر موری سان°از زبان سوم شخص"]
_: عاحححح دازایــــــــ !!! ول کننن ولم کنــــ...
+: چقد جیغ جیغ میکنی هویجکــــ بزار کارمو بکنم___
_: ولم کنننن هویج خودتیـــ''' خفه شدم. اَهـ اَهـ ولــــ کــــــــــن !!!
+: وقتی خودت بلد نیستی من باید ببندمش...
_: باشه خب !!!ولی رو گردنم جاش موند !!! شل تر ببند نفسم نمیتونم بکشم... قسم میخورم تا بعد مراسم خفه میشم !!!
+: سرم درد گرفت چویا ! تو عمرت کراوات نبستی نه؟؟؟ بزار مثل آدم ببندمش واست که بعد از ریاستت هی مسخرت نکنن کراوتش شل بود، کج بود، گره نداشت و امثال اینا
پسرک مو قرمز دستانش را روی دست دازای گذاشت و دست پسرک مو شکلاتی را کشید بلکه گره کراوات کمی شل تر شود و پس از چند ثانیه گفت:«
_: اصلا نخواستم رئیس بشم !!! این تو و این مافیا.. ـ من کراواتمو شل میبندم...
پسرک موشکلاتی که از دست رفتار او کفری شده بود اما سعی میکرد خشمش را بروز ندهد پوزخندی زد و گفت:«
+: چویاــ امروزو ببندش... تو این یه روز گند نزن به سخنرانی خوب؟
_: با.. ـباشه ولی شل ببندش گردنم درد گرفت
سپس پسر مو شکلاتی با آرام ترین حالتی که از خود سراغ داشت در برابر آنهمه داد و بیداد های چویا سر تکان داد و کراوات را برای بار شاید از صدم هم بیشتر دور گردن او گره زد...
+: خب... بریم... به اندازه کافی وقت تلف کردیم ساعت 8:30 مراسم شروع میشه !!!
چویا آرام از روی صندلی قرمز که روبروی صندلی پسر موشکلاتی قرار داشت بلند شد و گفت:«
_: هنوز یه ربع وقت داریم بیا یه بار دیگه مرور کنیم-
دازای هم برخاست و رو به پسرک مو پاییزی گفت:«
+: هر چی رئیس بگه !!!
***
+: خب چویا... واسه آخرین بار
بدون لرزش صدا نامه رو میخونی، همش دستت به کراواتت نیست، صداتو از یه حدی بیشتر بلند نمیکنی، فحش به هیچ وجه نمیدی و لبخند میزنی... اوکی؟
_: اَه دازای صد بار گفتی بسه دیگه... باش فهمیدم حالام بیا بریم که دیگه داره دیر میشه
آن دو شانه به شان همدیگر اتاق مدیریت که حال بعد از موری سان به این دو نفر رسیده بود را با قدم هایشان به سوی در خروجی وداع گفتند و به سوی سکوی سخنرانی رفتند...
تمام اعضای مافیا... چه مدیران بالا رتبه ـی اجرایی و چه ماموران تازه کار... همه و همه منتظر سخنرانی ناکاهارا چویا بودند.. به جز چندی از آنها هیچکدام نمیدانستند برای چه اینجا جمع شده اند... پس از گذشت چند دقیقه ای که مثل برق و باد گذشت ناکاهارا چویا با قدم های آراسته به سکو رسید و با صدای رسا و بلند از پشت میکروفن گفت:«
_: دوستان و عزیزان... مفقود شدن رئیس بالا مقام، موری اوگای رو به تمامی اعضای پورت مافیا تسلیت عرض میکنم...
و سکوت... سکوت و سکوت... همه آنها میدانستند اگر وسط سخنرانی حرفی بزنند سرنوشت خوشی در پیش ندارند پس حتی با وجود این حرف دلهره آور و استرس زا سکوت کردند و منتظر ماندند چویا ادامه دهد
_: وصیت نامه ای که به مافیا مربوط میشه رو براتون میخونم...
محتوای نامه:
ناکاهارا چویا سلام؛ احتمالا الان که این نامه رو میخونی... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اوگای موری[امضا و اثر انگشت]
بسیار خب عزیزان... طبق دستور رئیس ریاست پورت مافیا به عهده من و جناب اوسامو قرار داره... خواستارم سخنرانی ایشون رو هم بشنوید...
با اینکه تمام اعضا از نامه موری سان در شوک بودند ولی باید سکوت میکردند و این سکوتشان برای پسرک مو شکلاتی که حال داشت با قدم هایی که صدایش تمام سالن را پر میکرد روی سکو می آمد شنیدنی بود... !!!
+: با سلام خدمت تمامی شما... اکثریت شناختی کامل از من دارند... اما بایستی برای ما باقی تان معرفی کنم...
بنده... دازای اوسامو هستم... رئیس جدید پورت مافیا... چهار سال قبل بنا به دلایلی مافیا رو در نظر خودم برای همیشه وداع گفتم... اما حال گویا به اجبار... ریاست رو به عهده گرفتم... صمیمانه از ته قلبم مفقود شدن رئیس قبلیتون رو تسلیت میگم... امیدوارم غم آخرتون باشه، جدا از گذشته... باید به فکر آینده باشیم. پورت مافیا وارد دوره جدیدی از تاسیس خودش شده... من و ناکاهارا سان با تمام تلاشمون سعی داریم مافیا رو سر پا نگه داریم...امروز حدود یک ماه از مفقود شدن رئیس گذشته، اما هیچ یک از شما به لطف درایت ناکاهارا سان متوجه این موضوع نشدین... امیدوارم این دلیل شما را قانع ساخته باشه که من و ناکاهارا سان حواسمون به مافیا هست و از پسش بر میایم ... پس لطفا از ادامه مراسم لذت ببرید...
♡•♡•♡•♡•♡
بعد سه روز شرط تکمیل گشتو من پارت دادم🤏🏻پس کامنت فراوان بزارید واسم 💓
[شرط پارت بعد: 35 لایک💓🍭]
#پارت7🍋🟩🌱
~•~•~•7•~•~•~
["ویو دفتر موری سان°از زبان سوم شخص"]
_: عاحححح دازایــــــــ !!! ول کننن ولم کنــــ...
+: چقد جیغ جیغ میکنی هویجکــــ بزار کارمو بکنم___
_: ولم کنننن هویج خودتیـــ''' خفه شدم. اَهـ اَهـ ولــــ کــــــــــن !!!
+: وقتی خودت بلد نیستی من باید ببندمش...
_: باشه خب !!!ولی رو گردنم جاش موند !!! شل تر ببند نفسم نمیتونم بکشم... قسم میخورم تا بعد مراسم خفه میشم !!!
+: سرم درد گرفت چویا ! تو عمرت کراوات نبستی نه؟؟؟ بزار مثل آدم ببندمش واست که بعد از ریاستت هی مسخرت نکنن کراوتش شل بود، کج بود، گره نداشت و امثال اینا
پسرک مو قرمز دستانش را روی دست دازای گذاشت و دست پسرک مو شکلاتی را کشید بلکه گره کراوات کمی شل تر شود و پس از چند ثانیه گفت:«
_: اصلا نخواستم رئیس بشم !!! این تو و این مافیا.. ـ من کراواتمو شل میبندم...
پسرک موشکلاتی که از دست رفتار او کفری شده بود اما سعی میکرد خشمش را بروز ندهد پوزخندی زد و گفت:«
+: چویاــ امروزو ببندش... تو این یه روز گند نزن به سخنرانی خوب؟
_: با.. ـباشه ولی شل ببندش گردنم درد گرفت
سپس پسر مو شکلاتی با آرام ترین حالتی که از خود سراغ داشت در برابر آنهمه داد و بیداد های چویا سر تکان داد و کراوات را برای بار شاید از صدم هم بیشتر دور گردن او گره زد...
+: خب... بریم... به اندازه کافی وقت تلف کردیم ساعت 8:30 مراسم شروع میشه !!!
چویا آرام از روی صندلی قرمز که روبروی صندلی پسر موشکلاتی قرار داشت بلند شد و گفت:«
_: هنوز یه ربع وقت داریم بیا یه بار دیگه مرور کنیم-
دازای هم برخاست و رو به پسرک مو پاییزی گفت:«
+: هر چی رئیس بگه !!!
***
+: خب چویا... واسه آخرین بار
بدون لرزش صدا نامه رو میخونی، همش دستت به کراواتت نیست، صداتو از یه حدی بیشتر بلند نمیکنی، فحش به هیچ وجه نمیدی و لبخند میزنی... اوکی؟
_: اَه دازای صد بار گفتی بسه دیگه... باش فهمیدم حالام بیا بریم که دیگه داره دیر میشه
آن دو شانه به شان همدیگر اتاق مدیریت که حال بعد از موری سان به این دو نفر رسیده بود را با قدم هایشان به سوی در خروجی وداع گفتند و به سوی سکوی سخنرانی رفتند...
تمام اعضای مافیا... چه مدیران بالا رتبه ـی اجرایی و چه ماموران تازه کار... همه و همه منتظر سخنرانی ناکاهارا چویا بودند.. به جز چندی از آنها هیچکدام نمیدانستند برای چه اینجا جمع شده اند... پس از گذشت چند دقیقه ای که مثل برق و باد گذشت ناکاهارا چویا با قدم های آراسته به سکو رسید و با صدای رسا و بلند از پشت میکروفن گفت:«
_: دوستان و عزیزان... مفقود شدن رئیس بالا مقام، موری اوگای رو به تمامی اعضای پورت مافیا تسلیت عرض میکنم...
و سکوت... سکوت و سکوت... همه آنها میدانستند اگر وسط سخنرانی حرفی بزنند سرنوشت خوشی در پیش ندارند پس حتی با وجود این حرف دلهره آور و استرس زا سکوت کردند و منتظر ماندند چویا ادامه دهد
_: وصیت نامه ای که به مافیا مربوط میشه رو براتون میخونم...
محتوای نامه:
ناکاهارا چویا سلام؛ احتمالا الان که این نامه رو میخونی... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اوگای موری[امضا و اثر انگشت]
بسیار خب عزیزان... طبق دستور رئیس ریاست پورت مافیا به عهده من و جناب اوسامو قرار داره... خواستارم سخنرانی ایشون رو هم بشنوید...
با اینکه تمام اعضا از نامه موری سان در شوک بودند ولی باید سکوت میکردند و این سکوتشان برای پسرک مو شکلاتی که حال داشت با قدم هایی که صدایش تمام سالن را پر میکرد روی سکو می آمد شنیدنی بود... !!!
+: با سلام خدمت تمامی شما... اکثریت شناختی کامل از من دارند... اما بایستی برای ما باقی تان معرفی کنم...
بنده... دازای اوسامو هستم... رئیس جدید پورت مافیا... چهار سال قبل بنا به دلایلی مافیا رو در نظر خودم برای همیشه وداع گفتم... اما حال گویا به اجبار... ریاست رو به عهده گرفتم... صمیمانه از ته قلبم مفقود شدن رئیس قبلیتون رو تسلیت میگم... امیدوارم غم آخرتون باشه، جدا از گذشته... باید به فکر آینده باشیم. پورت مافیا وارد دوره جدیدی از تاسیس خودش شده... من و ناکاهارا سان با تمام تلاشمون سعی داریم مافیا رو سر پا نگه داریم...امروز حدود یک ماه از مفقود شدن رئیس گذشته، اما هیچ یک از شما به لطف درایت ناکاهارا سان متوجه این موضوع نشدین... امیدوارم این دلیل شما را قانع ساخته باشه که من و ناکاهارا سان حواسمون به مافیا هست و از پسش بر میایم ... پس لطفا از ادامه مراسم لذت ببرید...
♡•♡•♡•♡•♡
بعد سه روز شرط تکمیل گشتو من پارت دادم🤏🏻پس کامنت فراوان بزارید واسم 💓
[شرط پارت بعد: 35 لایک💓🍭]
- ۱۸.۸k
- ۱۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط