پرسه در کوی غزل بی تو عجب دلگیر است دلم از رهگذرانش ز ...
پرسه در کوی غزل بی تو عجب دلگیر است دلم از رهگذرانش ، ز غروبش سیر استامشب این کوچه ز تنهائی ی من می گویددل بیچاره که در وسوسه ات تسخیر استبین اوزان و قوافی شده ام زندانی فکرم هر ثانیه با قافیه ها درگیر استمن شبگرد غزل سوخته از خود نالم که دلم در قفس خاطره ها زنجیر استمن و این کوچه ی بن بست ، تورا کم داریم ترسم آن لحظه بیائی که جوانت ، پیر استمنم و عکس تو در قاب و نگاهی خستهچشم من سوی لب بسته ی یک تصویر استتو ثریای منی آمدنت شیرین است من نگویم که چرا آمده ای و دیر است" شهریارم " که بسی خون جگرها خوردمچه بگویم که قلم ناطق بی تزویر است ... " محمدحسین بهجت " شهریار "
- ۲.۳k
- ۱۰ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط