پرسه در کوی غزل بی تو عجب دلگیر است دلم از رهگذرانش ز ...

پرسه در کوی غزل بی تو عجب دلگیر است دلم از رهگذرانش ، ز غروبش سیر استامشب این کوچه ز تنهائی ی من می گویددل بیچاره که در وسوسه ات تسخیر استبین اوزان و قوافی شده ام زندانی فکرم هر ثانیه با قافیه ها درگیر استمن شبگرد غزل سوخته از خود نالم که دلم در قفس خاطره ها زنجیر استمن و این کوچه ی بن بست ، تورا کم داریم ترسم آن لحظه بیائی که جوانت ، پیر استمنم و عکس تو در قاب و نگاهی خستهچشم من سوی لب بسته ی یک تصویر استتو ثریای منی آمدنت شیرین است من نگویم که چرا آمده ای و دیر است" شهریارم " که بسی خون جگرها خوردمچه بگویم که قلم ناطق بی تزویر است ...  " محمدحسین بهجت " شهریار "
دیدگاه ها (۱)

دعایی مادرانه و در نهایت دلسوزی از مادرمان حضرت سید النساء س...

زندگی آهسته تر من خسته امکوله بار پاره ام را بسته امزخم پایم...

کاش میشد ...آدم..گاهـیفقـط گـاهـی !!!به اندازه نیاز بمیرد .....

با تو امای لنگر تسکین!ای تکان های دل!ای آرامش ساحل!با تو اما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط