قضیه جونگکوگ و لیا چیشد بریم ببینیم اصن یادم رفت درمورد

قضیه جونگکوگ و لیا چیشد.. بریم ببینیم اصن یادم رفت درمورد اینا بنویسم
#my_charming_bully
FINAL PART

لیا ویو)
تو اتاقم بودم و داشتم با گوشیم ور میرفتم که یهو زنگ خورد و اسم jungkook💕
اومد سریع گوشیمو پرت کردم اونور تخت
§یا ابلفضل این با من چیکار داره؟ شاید زنگ زده بگه من دوست ندارم نه؟؟؟!!
گوشیو جواب دادم
§بـ.. بله؟
*سلام لیا... میشه امشب هم رو تو کافه.... ببینیم؟
§آآ... البته .. فقط تاحالا اونجا نیومدم میشه لوک...
*آره اره تا چند دقیقه دیگه میفرستم ساعت 8 منتظرتم....
§با... باشه
*خدافظ
§بای
گوشیو قطع کردم و به ساعت نگاه کردم... ⑥)
به سمت حمام رفتم و یه دوشت 30 مینی گرفتم
و اومدم بیرون که هانا بهم زنگ زد...
§هاناآاآااا
+یا جد صادات.. الان من به تو زنگ زدم تو چرا اینطوری میکنی
§وای هانا ببند استرس دارم جونگکوک زنگ زد گفت میخواد منو تو کافه ببینه یک ساعت دیگه
+اوه اوه... خب.. من الان میام اونجا...
§چی چرا... الو... الو
¹⁰ مین بعد...
صدای زنگ در اومد در رو باز کردم
+بدووووو باید بری آماده بشی... تو میکاپ کن منم لباس شیک واست انتخاب کنم
§تو بیشتر از من استرس داری
+خفه... بدو
§چشم
شروع کردم به میکاپ کردن خودم هانا میدونه که من عادتمه اسپرت بپوشم ولی گفت امشب حتماً باید پیراهن بپوشم و منم به اجبار قبول کردم
+بیاااا اینو بپوش
§با... هانا... این چیه؟
+خیلی هم شیکه بپوش
§باشه بابا
لباسمو پوشیدم هانا هم رفت خونه و منم سوار ماشین شدم و رفتم به سمتی که لوکیشن بهم راه رو نشون میداد
¹⁰مین بعد
بالاخره رسیدم
از ماشین پیاده شدم رفتم نشستم بعد از چند مین جونگکوک اومد
*آهههه ببخشید دیر کردم ترافیک بود... خیلی... معطل موندی؟
جونگکوک ویو)
سرم تو گوشیم بود وقتی بهش نگاه کردم زبونم بند اومده بود خیلی خوشگل شده بود خواهرتم مثل خودت قشنگه جیمین
آهههه
محوش شده بودم که گفت
§جونگکوگ خوبی؟
*آ.. آره... شاممون رو خوردیم میریم دریا
خلاصه غذاشونو سفارش دادمنو خوردین باهم سوار ماشین جونگکوک شدن
قرار شد رفتن دریا موقع برگشت لیا رو اینجا پیاده کن تا ماشینشو بگیره
ویو دریا
رفتیم همینجوری قدم میزدیم که لیا گفت
§خب... الان دقیقاً اینجا چیکار میکنیم؟
*خب... راستش لیا... من.. خب دوست دارم
قشنگ از تو صورتش مید شکی که بهش وارد شده رو فهمید
آروم دستشو بالا اوردم
*و میدونم که تو هم منودوست داری.. خب خودت بهم گفته بودی..
پس... اجاره هست؟ 💍
§ب.. بلههههههه)

دستشو اوردم بالا و انگشتر رو تو دستش کردم
³ماه بعد
§چه غلطی کردم ازدواج کردما...
جونگکوگ
*جانمممم؟
§بیا یکم تو ظرف بشور
*چشم
§نه گوه خوردم جونگکوک خیلی خوبه(هه پس چی فکر کردی)
¹سال بعد
§جونگکوک ساینا رو بگیر
-اینسدسنسدتسو(بچش نمیتونه حرف بزنه)
*بیا خوشگل بابا .. ادامه کامنت
دیدگاه ها (۲)

جیمین : هیونگ میشه دیگه خونه ی نامجون نخوابیم ؟ جیهوپ : چرا ...

#𝑺𝑨𝑭𝑬_𝑾𝑰𝑻𝑯_𝒀𝑶𝑼 𝑷𝑨𝑹𝑻 ⁹_بده ببینم... آمممم... بیا گوشیتو بگیر ...

#𝑺𝑨𝑭𝑬_𝑾𝑰𝑻𝑯_𝒀𝑶𝑼𝑷𝑨𝑹𝑻 ⁸که جونهو گفت: فکر نمیکردم یونگی ما عاشق ...

#𝑺𝑨𝑭𝑬_𝑾𝑰𝑻𝑯_𝒀𝑶𝑼𝑷𝑨𝑹𝑻 ⁷+وایساااااااا _خدایا چه گیری کردیماااااا...

Love and hate { عـشـق و نـفـرت }" part 3 " جونگکوک : چییی می...

and hate { عـشـق و نـفـرت }" part 9 " ویو ا.ت : زنگ زدم به ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط