داستان من و تو
ویو یونگی...
یونگی:بورام....
بورام داشت با هدفون میرقصید تاحالا صدتا آهنگ توی هدفون پلی شده بود...
یونگی سریع رفت پشت بورام و محکم بغلش کرد... _آیییی
بورام دستای یونگی رو از خودش جدا کرد :چرا اینجوری میکنی ترسیدم... بعد یونگی رو بغلش کرد...
یونگی:نودل خریدم..
_آماده؟
یونگی:بله بله!
_خب کو؟
یونگی:پایین..
_خدایااااا برای بقیه هم گرفتی؟...
یونگی بغلشو محکم کرد...آره*لبخند*
ویو بورام
_خفه شدمممم
یونگی:منم همینو میخوام..
_قاتل:/
یونگی:به من پلیس بودنو یاد میدی؟
_چی؟!
یونگی:پلیس مث تو!
_زیاد باید تلاش کنی...
یونگی:... تلاش میکنم...
_میدونم حالا چرا شغل من...؟
یونگی:میترسی دوباره فلج بشم؟
_اون قضیه تموم شد رفت یونگی*پوکر*
یونگی:خدایی اون چه بلایی بود سرش آوردی...
_حقش بود... تازه من شغلم پلیس مخفیه نه پلیس
یونگی:خب حالا پلیس مخفی.. شغل خوبی داری...
_من نمیخوام جونتو از دست بدی...
یونگی خندید... بخاطر بورام نمیدونست یونگی داره برای محافظت از بورام این کارو انجام میده...
کوک:نودلللللللل.... آخ جوننننن!
یونگی:بریم پایین سرد شد...
یونگی:بورام....
بورام داشت با هدفون میرقصید تاحالا صدتا آهنگ توی هدفون پلی شده بود...
یونگی سریع رفت پشت بورام و محکم بغلش کرد... _آیییی
بورام دستای یونگی رو از خودش جدا کرد :چرا اینجوری میکنی ترسیدم... بعد یونگی رو بغلش کرد...
یونگی:نودل خریدم..
_آماده؟
یونگی:بله بله!
_خب کو؟
یونگی:پایین..
_خدایااااا برای بقیه هم گرفتی؟...
یونگی بغلشو محکم کرد...آره*لبخند*
ویو بورام
_خفه شدمممم
یونگی:منم همینو میخوام..
_قاتل:/
یونگی:به من پلیس بودنو یاد میدی؟
_چی؟!
یونگی:پلیس مث تو!
_زیاد باید تلاش کنی...
یونگی:... تلاش میکنم...
_میدونم حالا چرا شغل من...؟
یونگی:میترسی دوباره فلج بشم؟
_اون قضیه تموم شد رفت یونگی*پوکر*
یونگی:خدایی اون چه بلایی بود سرش آوردی...
_حقش بود... تازه من شغلم پلیس مخفیه نه پلیس
یونگی:خب حالا پلیس مخفی.. شغل خوبی داری...
_من نمیخوام جونتو از دست بدی...
یونگی خندید... بخاطر بورام نمیدونست یونگی داره برای محافظت از بورام این کارو انجام میده...
کوک:نودلللللللل.... آخ جوننننن!
یونگی:بریم پایین سرد شد...
۱۸.۹k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.