پارت ۹۷
پارت ۹۷
ددی_شوگره_اجباریه من
شب بود
سانامی تنها کنار پنجره وایساده بود و ب آسمون نگاه میکرد
دستاشو رو قلبش گذاشت و چشاشو بست
سانامی:: خدایا نمیدونم چرا...اما از داشتن این بچه احساس آرامش دارم،خودم سن زیادی ندارم برای ازدواج چ برسه ب بچه دار شدن،ولی از داشتن این بچه خیلی خوشحالم،بلاخره تنها کسی ک دارمو بهم دادی... خدایا شکرت🥺
چشاشو باز کرد و تو فکر بود
جیمین:: مگه هوا سرد نیست ک اومدی اینجا ها؟!
سانامی با ترس برگشت نگاش کرد
سانامی:: ا..الان...
جیمین بدون حرف براید استایل بردش داخل و رفت سمت اتاق
آروم از پله ها بالا رفت و درو با پا باز کرد
برد گزاشتش رو تخت
جیمین:: ب فکر خودت نیستی لااقل به فکر اون بچه باش...
سانامی:: م..میزاری باشه؟!
جیمین:: راجبش فک کردم هم تو هم این بچه...
سانامی:: چیه؟!
جیمین:: فکرای خوب خوب...تا وقت بدنیا اومدن بچه اینجا میمونی وقتی بدنیا اوردیش میدیش،بعدشم آزادی!
سانامی:: چ..چیییی؟؟؟؟!!!!
جیمین:: هوم... خوشحال باش
سانامی:: عمرا بچمو بهت بدم
جیمین:: حح...بچش
سانامی:: تو تا چند ساعت پیش میخاستی بمیره و نباشه! فقط مرگ منو ازش جدا میکنه
جیمین:: اوه...بچه ییچاره،خیلی بد میشه وقتی بزرگ شه و بفهمه مادرش یه جنده بوده!
سانامی:: مادرش جنده نبود فقط با تو رابطه داشت...خودت میدونی اینو
جیمین:: بگیر بکپ
سانامی:: اتاقمو جدا میکنم
جیمین:: گمشو بخاب بهت میگم دختره جن....اه بسه بگیر بخواب
سانامی بیحرف رو تخت دراز کشید و ب جیمین نگاه کرد
جیمین لوسترو خاموش کرد و رفت پیشش
سانامی:: ارباب
جیمین :: بنال
سانامی:: بغلم کن،بهم آرامش میده
بیحرف بغلش کرد
سانامی:: آروم بچم اذیت نشه
جیمین:: اوکی
سانامی:: بزار تا همیشه کنارش باشم
جیمین:: وقتی بدنیا اومد میری...مگ آزادیو نمیخای،اگ بخای بمونی پیش منی باز...
سانامی:: پیشت میمونم
جیمین:: شت...!
سانامی:: بعدش ی..یه نفر دیگه رو جای من...
جیمین:: خفه شو
سانامی:: اوکی
ددی_شوگره_اجباریه من
شب بود
سانامی تنها کنار پنجره وایساده بود و ب آسمون نگاه میکرد
دستاشو رو قلبش گذاشت و چشاشو بست
سانامی:: خدایا نمیدونم چرا...اما از داشتن این بچه احساس آرامش دارم،خودم سن زیادی ندارم برای ازدواج چ برسه ب بچه دار شدن،ولی از داشتن این بچه خیلی خوشحالم،بلاخره تنها کسی ک دارمو بهم دادی... خدایا شکرت🥺
چشاشو باز کرد و تو فکر بود
جیمین:: مگه هوا سرد نیست ک اومدی اینجا ها؟!
سانامی با ترس برگشت نگاش کرد
سانامی:: ا..الان...
جیمین بدون حرف براید استایل بردش داخل و رفت سمت اتاق
آروم از پله ها بالا رفت و درو با پا باز کرد
برد گزاشتش رو تخت
جیمین:: ب فکر خودت نیستی لااقل به فکر اون بچه باش...
سانامی:: م..میزاری باشه؟!
جیمین:: راجبش فک کردم هم تو هم این بچه...
سانامی:: چیه؟!
جیمین:: فکرای خوب خوب...تا وقت بدنیا اومدن بچه اینجا میمونی وقتی بدنیا اوردیش میدیش،بعدشم آزادی!
سانامی:: چ..چیییی؟؟؟؟!!!!
جیمین:: هوم... خوشحال باش
سانامی:: عمرا بچمو بهت بدم
جیمین:: حح...بچش
سانامی:: تو تا چند ساعت پیش میخاستی بمیره و نباشه! فقط مرگ منو ازش جدا میکنه
جیمین:: اوه...بچه ییچاره،خیلی بد میشه وقتی بزرگ شه و بفهمه مادرش یه جنده بوده!
سانامی:: مادرش جنده نبود فقط با تو رابطه داشت...خودت میدونی اینو
جیمین:: بگیر بکپ
سانامی:: اتاقمو جدا میکنم
جیمین:: گمشو بخاب بهت میگم دختره جن....اه بسه بگیر بخواب
سانامی بیحرف رو تخت دراز کشید و ب جیمین نگاه کرد
جیمین لوسترو خاموش کرد و رفت پیشش
سانامی:: ارباب
جیمین :: بنال
سانامی:: بغلم کن،بهم آرامش میده
بیحرف بغلش کرد
سانامی:: آروم بچم اذیت نشه
جیمین:: اوکی
سانامی:: بزار تا همیشه کنارش باشم
جیمین:: وقتی بدنیا اومد میری...مگ آزادیو نمیخای،اگ بخای بمونی پیش منی باز...
سانامی:: پیشت میمونم
جیمین:: شت...!
سانامی:: بعدش ی..یه نفر دیگه رو جای من...
جیمین:: خفه شو
سانامی:: اوکی
۴۰.۸k
۲۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.