وقتی پسر جوان و عمگینی اومد و یک قهوه تلخ سفارش داد ازش پ
وقتی پسر جوان و عمگینی اومد و یک قهوه تلخ سفارش داد ازش پرسید"چرا انقدر حالت بده؟از چی ناراحتی؟"پسر جوان اهی کشید و گفت"حس من مثل قهوه ای است که برای دیگری درست کرده ای در حالی که خودت هیچ وقت طعمش را نمی چشی؛ با هر جرعه دلتنگیات بیشتر از قبل میشود و او هرگز نمیداند چقدر برایت خاص است"زد زیر گربه و گفت"من دوستش دارم،خیلی دوستش دارم ولی اون،اون مال من نیست،میدونم توی این دنیاست ولی وقتی مال من نیست و این برام درد ناکه"جونگ کوک حس پسرک را خوب درک میکرد،خودش دست کمی از اون پسر ساده نداشت،بعد از اینکه سفارشات را تموم کرد و ظهر شد،بیشتر مشتری ها رفته بودن،ا.ت وارد کافه شد،جونگ کوک زیر لب متلبی را که توی فال های خیابونی دیده بود زمزمه کرد"من یک عاشق خاموشم که گلهایش در خفا میشکفند هرچند معشوق تو از دست میرود اما عشق من به تو همچنان در دل سنگینی میکند"درد داشت،دیدن دوباره اون چشم ها،نگاه کوچک اون چشم ها،محبت و عشقی که توی چشمای ا.ت وجود داشت و هرگز مال کوک نبود درد داشت،ناخواسته اشک کوچکی در چشمانش حلقه زد،سعی کرد خوشحال و خوب به نطر برسه و گفت"اوه،ا.ت،خوشحالم دوباره میبینمت"ا.ت سر تکون داد و همونطور که به پیشخاننزدیک میشد گفت"میخوام هات چاکلت با کوکی سفارش بدم"جونگ کوک تک خنده غم ناکی کرد و گفت"تو که همیشه قهوه سفارش میدادی،چیشد الان هات چاکلت میخواهی؟"ا.ت خوشحال و خندان گفت"من دوست ندارم اما یکی هست که دوستش دارم،اون هات چاکلت و کوکی زیاد میخوره و دوست داره"جونگ کوک سری تکون داد و سمت اشپز خونه رفت،تا وارد شد شروع کرد به گریه،مثل ابر بهاری گریه میکرد و به خودش فحش میداد،رو زمین نشست و به دیوار تکیه داد و گریه کرد،پشت سر هم اشک میریخت و مشتش را روی قلبش میکوبید،یکم که به خودش اومد بلند شد،با بغض هات چاکلت و کوکی های ا.ت را درست کرد،بار حرکت کوچکی که میکرد اشک هایش ریزش میکرد،سینی را با سرعت سر میز ا.ت گذاشت و کنارش نشست و در حالی صورت خیس از اشک را پاک میکرد گفت"دیروز رفته بودی پارک؟"ا.ت را نگاهی نگران گفت"هی؟چیشده؟چرا گریه میکنی؟"جونگ کوک محکم جواب داد"فقط جواب بده،دیروز رفته بودی پارک؟"ا.ت که با یاد اوری دیروز و بوسه تهیونگ خوشحال بود به دیوار خیره شد و گفت"رفتم،خیلی خوشحالم که رفتم،اخه میدونی دیروز تهیونگ..."جونگ کوک سریع گفت"میدونم،میدونم"ا.ت با تعجب گفت"از کجا میدونی؟"جونگ کوکنتهیونگ بهم گفت،به هر حال ما دوستای نزدیک هستیم"ا.ت سر تکون داد و جرعه ای از هات چاکلت را خورد.
شرط:۷ کامنت،۱۵ لایک
شرط:۷ کامنت،۱۵ لایک
- ۳.۴k
- ۳۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط