رمان زندگی دوباره
رمان زندگی دوباره
پارت۱۱
مانلی با ناراحتی گفت:بهت حق حتما واسع زندان رفتن بابات هنوز تو شوکی..
آخع پس واسع این مامان آلارا گریه میکرد بیچاره آلارا حتما خیلی ناراحت بوده..
یهو مانلی با داد گفت:چی؟!
با تعجب نگاش کردم ک دستاشو گذاشت رو گونم وگفت:
-مامان آلارا، بیچاره آلارا یعنی چی مگع تو آلارا نیستی!!
وای خراب کردم باز بلند فکر کردم متمعن بودم رنگم پریدع..باید بهش بگم حداقل میتونست کمکم کنع البته اگه باور کنع..
برگشتم ب اخلاقو رفتار اصلی دلژین و خیلی جدی و با اخم گفتم:
-مانلی من آلارا نیستم
مانلی چشماش گرد شد و یهو خندع هیستریکی کرد و گفت:
-اسکل خودتی احمقم خودتی بیشعور باز میخوای ازیتم کنی ولی اینبار گولتو نمیخورم
با همون اخم و چشمای بی تفاوت ب چشماش خیر شدم..
ک با خودش گفت:
-آلارا هیچوقت اینطوری نگام نمیکرد اصلا اخمم بلد نبود!!
وبعد با شک نگام کرد ک دستشو گرفتم و روی تخت نشوندمش و با همون جدیت گفتم:
-بزار برات داستانی رو تعریف کنم داستان دوتا عاشق ک با فرازو نشیب های زندگی باهم ازدواج کردن و بچه دار شدن دارای ی دختر ب نام دلژین کپدرش انتخاب کرده بود تا اسم دخترش این شباهتی ک ب مادرش دارع اسمشم مانندش باشع اما عمر عشقشون کم بوده چون سر زایمان مادر دلژین میمیره و اصلا ب این فکر نمیکنه ک این دختر چطور میخواد بزرگ شه!..
گذشتو گذشت دلژین۷ ساله شد ک با اجبار مادر بزرگش پدرش ازدواج میکنع اولا خوشحال بود ک داره مامان دار میشع خب ی بچه ۷ ساله جز مادری ک براش موهاشو ب بافه وبا عشق مدرسه بفرستتش چی میخواد؟.. بازم زمان پا ب فرار گذاشت دلژین کوچولو بزرگ شد اما چ فایده ک با زورگویی ها نامادریش بزرگ شد با تنبیه ها نامادریش ک اگه دیر خونه میرسید تنبیه میشد دلژین فقط مادر میخواست نه زنی ک مادر ن تنها مادر نبود براش بلکه این قفس توی خونه زندونیش کردع بود و فقط بچه خودشو پیش شوهر پولدارش عزیز میکرد ک البته موفقم شد..
الان کسی ک روبروته آلارا رای شیطونو خندون نیست دلژین تنهاست ک فقط جز محبتو آزادی چیزی نمیخواد..همون دلژینی ک تا ۲۰ سالگی اون خانواده رو تحمل کرد و نقاب بی تفاوتی روی صورتش بود ک دیشب با ی سیلی اون نقاب کنار رفت و فقط دلژین اون لحظه خواست کاش ی زندگی دوباره ای داشت
و انگار خدا در خوشبختی رو بروش باز کرده چون اون..
مانلی:الان خانواده و آزادی دارع اما فقط ی چیزی ندارع
هردو باهم گفتیم:جسم شو #mahi:)
پارت۱۱
مانلی با ناراحتی گفت:بهت حق حتما واسع زندان رفتن بابات هنوز تو شوکی..
آخع پس واسع این مامان آلارا گریه میکرد بیچاره آلارا حتما خیلی ناراحت بوده..
یهو مانلی با داد گفت:چی؟!
با تعجب نگاش کردم ک دستاشو گذاشت رو گونم وگفت:
-مامان آلارا، بیچاره آلارا یعنی چی مگع تو آلارا نیستی!!
وای خراب کردم باز بلند فکر کردم متمعن بودم رنگم پریدع..باید بهش بگم حداقل میتونست کمکم کنع البته اگه باور کنع..
برگشتم ب اخلاقو رفتار اصلی دلژین و خیلی جدی و با اخم گفتم:
-مانلی من آلارا نیستم
مانلی چشماش گرد شد و یهو خندع هیستریکی کرد و گفت:
-اسکل خودتی احمقم خودتی بیشعور باز میخوای ازیتم کنی ولی اینبار گولتو نمیخورم
با همون اخم و چشمای بی تفاوت ب چشماش خیر شدم..
ک با خودش گفت:
-آلارا هیچوقت اینطوری نگام نمیکرد اصلا اخمم بلد نبود!!
وبعد با شک نگام کرد ک دستشو گرفتم و روی تخت نشوندمش و با همون جدیت گفتم:
-بزار برات داستانی رو تعریف کنم داستان دوتا عاشق ک با فرازو نشیب های زندگی باهم ازدواج کردن و بچه دار شدن دارای ی دختر ب نام دلژین کپدرش انتخاب کرده بود تا اسم دخترش این شباهتی ک ب مادرش دارع اسمشم مانندش باشع اما عمر عشقشون کم بوده چون سر زایمان مادر دلژین میمیره و اصلا ب این فکر نمیکنه ک این دختر چطور میخواد بزرگ شه!..
گذشتو گذشت دلژین۷ ساله شد ک با اجبار مادر بزرگش پدرش ازدواج میکنع اولا خوشحال بود ک داره مامان دار میشع خب ی بچه ۷ ساله جز مادری ک براش موهاشو ب بافه وبا عشق مدرسه بفرستتش چی میخواد؟.. بازم زمان پا ب فرار گذاشت دلژین کوچولو بزرگ شد اما چ فایده ک با زورگویی ها نامادریش بزرگ شد با تنبیه ها نامادریش ک اگه دیر خونه میرسید تنبیه میشد دلژین فقط مادر میخواست نه زنی ک مادر ن تنها مادر نبود براش بلکه این قفس توی خونه زندونیش کردع بود و فقط بچه خودشو پیش شوهر پولدارش عزیز میکرد ک البته موفقم شد..
الان کسی ک روبروته آلارا رای شیطونو خندون نیست دلژین تنهاست ک فقط جز محبتو آزادی چیزی نمیخواد..همون دلژینی ک تا ۲۰ سالگی اون خانواده رو تحمل کرد و نقاب بی تفاوتی روی صورتش بود ک دیشب با ی سیلی اون نقاب کنار رفت و فقط دلژین اون لحظه خواست کاش ی زندگی دوباره ای داشت
و انگار خدا در خوشبختی رو بروش باز کرده چون اون..
مانلی:الان خانواده و آزادی دارع اما فقط ی چیزی ندارع
هردو باهم گفتیم:جسم شو #mahi:)
۲۵.۷k
۱۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.