عشق یک طرفه. p3
با دایی و زنش سلام کردم که یه صدای خیلی آشنا به گوشم رسید سرمو بلند کردم دیدم یونگی داره با مامانم سلام میکه و بهش میگه خاله
متوجه من نبود رو به من گفت
یونگی :سلام دختر خال
خواست ادامه بده که تا منو دید حرفشو خورد
م ات:شما همو میشناسید
رو به ته گفتم
ات:بله چه جونم ایشون معلم زبان ما هستن
ته:بله همین طوره
پرش زمانی
توا تاق بودم که در زدن یونگی بود
یوگی:با شام
بدون حرفی سرمو تکون دادم و دنبالش رفتم
نشستیم سر میز خواستم شروع کنم که صدای در اومد رو به ته گفتم
ات:برو باز کن
ته:خودت برو
ات:چرا اون وقت
م ات:برادرت حتما یه چی میدونه میگه برو
همین طور که زیر لب غر غر میکردم
باشه ته نوبت منم میرسه
در باز کردم انگار آب یخ ریختن روم
کوک :سلام ات برای معذرت خوا
خواست ادامه بده که در حل دادم اما پاشو لا در گذاشت
ات:برو وگرنه با اون کاری با داداشم کردی به خونت تشنه اس
ویو ته
رو به مامان گفتم من برم ببینم چرا طولش داد داشتم میرفتم که چشمم به ته افتاد که داشت با کوک کل کل میکرد
دست گذاشتم رو شونه ات
ته :برو تو
بدون حرفی نشستم سر میز
پرش زمانی
ویو ات خیلی نگران ته بودم نکنه کوک بلایی سرش بیاره
تو خیالات خودم بودم که خوابم برد صبح بلند شدم رفتم سر میز که صدای یونگی اومد گفت
یونگی:سرویس گجاست
مامانم آدرس داد
رو به مامانم
ات:چرا نگفتی بهم
بعد بدو بدو رفتم بالا
پرش زمانی
یادم اومد که ماشین ته تو پارکینگ و با ماشین من رفته
رو به بابام گفتم بابا میشه سوئیچ ماشین تو قرض بگیرم
ب ات:ببخشید ماشینم صاف کاریه
ات:حالا چی کار کنم
ب ات:با یونگی برو
پرش زمانی
دم در منتظر یونگی بودم که یه لامبورگینی سیاه جلوم واستاد شیشه رو داد پایین
یونگی :افتخار میدی
نگاهش کردم ادانو در آوردم نشستم تو ماشین
تو راه حرفی بینمون رد بدل نشد
منم همش تو فکر امتحان بودم که یونگی سکوت شکست
یونگی:نگران امتحان نباش راحته
ات:تو از کجا میدونی
یونگی :ببخشید حواسم نبود بگم من معلمتون هستم سوالا رو من طراحی میکنم
ات:اوههه آقای استاد کی وقت کردی
یونگی:دیشب
خیلی ریز اداشو در آوردم
یونگی :هم دیدم هم شنیدم
ات:خب که چی
بلاخره رسیدیم خواستم پیاده شم که
شروط پارت بعدی ۵۰ کامنت ۵۹لایک
متوجه من نبود رو به من گفت
یونگی :سلام دختر خال
خواست ادامه بده که تا منو دید حرفشو خورد
م ات:شما همو میشناسید
رو به ته گفتم
ات:بله چه جونم ایشون معلم زبان ما هستن
ته:بله همین طوره
پرش زمانی
توا تاق بودم که در زدن یونگی بود
یوگی:با شام
بدون حرفی سرمو تکون دادم و دنبالش رفتم
نشستیم سر میز خواستم شروع کنم که صدای در اومد رو به ته گفتم
ات:برو باز کن
ته:خودت برو
ات:چرا اون وقت
م ات:برادرت حتما یه چی میدونه میگه برو
همین طور که زیر لب غر غر میکردم
باشه ته نوبت منم میرسه
در باز کردم انگار آب یخ ریختن روم
کوک :سلام ات برای معذرت خوا
خواست ادامه بده که در حل دادم اما پاشو لا در گذاشت
ات:برو وگرنه با اون کاری با داداشم کردی به خونت تشنه اس
ویو ته
رو به مامان گفتم من برم ببینم چرا طولش داد داشتم میرفتم که چشمم به ته افتاد که داشت با کوک کل کل میکرد
دست گذاشتم رو شونه ات
ته :برو تو
بدون حرفی نشستم سر میز
پرش زمانی
ویو ات خیلی نگران ته بودم نکنه کوک بلایی سرش بیاره
تو خیالات خودم بودم که خوابم برد صبح بلند شدم رفتم سر میز که صدای یونگی اومد گفت
یونگی:سرویس گجاست
مامانم آدرس داد
رو به مامانم
ات:چرا نگفتی بهم
بعد بدو بدو رفتم بالا
پرش زمانی
یادم اومد که ماشین ته تو پارکینگ و با ماشین من رفته
رو به بابام گفتم بابا میشه سوئیچ ماشین تو قرض بگیرم
ب ات:ببخشید ماشینم صاف کاریه
ات:حالا چی کار کنم
ب ات:با یونگی برو
پرش زمانی
دم در منتظر یونگی بودم که یه لامبورگینی سیاه جلوم واستاد شیشه رو داد پایین
یونگی :افتخار میدی
نگاهش کردم ادانو در آوردم نشستم تو ماشین
تو راه حرفی بینمون رد بدل نشد
منم همش تو فکر امتحان بودم که یونگی سکوت شکست
یونگی:نگران امتحان نباش راحته
ات:تو از کجا میدونی
یونگی :ببخشید حواسم نبود بگم من معلمتون هستم سوالا رو من طراحی میکنم
ات:اوههه آقای استاد کی وقت کردی
یونگی:دیشب
خیلی ریز اداشو در آوردم
یونگی :هم دیدم هم شنیدم
ات:خب که چی
بلاخره رسیدیم خواستم پیاده شم که
شروط پارت بعدی ۵۰ کامنت ۵۹لایک
۴.۸k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.