در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این کلبه ویرانه ندارد

دل را بکف هر که نهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

دربزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست
آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد

دل خانه عشقست خدا را به که گویم
کارایشی از عشق کس این خانه ندارد

گفتم مه من! از چه تو در دام نیفتی؟
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد

ای آه مکش زحمت بیهوده که تاثیر
راهی بحریم دل جانانه ندارد

در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد

تا چند کنی قصه ز اسکندر و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد

از شاه و گدا هر که در این میکده ره یافت
جز خون دل خویش به پیمانه ندارد
دیدگاه ها (۳)

قهوه را بردار و یک قاشق شکر... سم بیشتر! پیش رویـــــم هـــ...

عشق آمد خویش را گم کن عزیز قوتت را قوت مردم کن عزیز عشق یعن...

می رسم، اما سلام انگار یادم می رود شاعری آشفته ام هنجار یادم...

تا قیامت هم اگر قهریم، یعنی آشتی اینکه در اندام یک شهریم، یع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط