یکبار که مشغول نوشتن خاطرات روزانه م بودم مادرم گفت چ

یکبار که مشغول نوشتن خاطرات روزانه أم بودم ، مادرم گفت :چند وقت پیش یکی از روانشناسان در برنامه های تلوزیونی گفته است نوشتن خاطرات کار درستی نیست و بعد ها خواندنشان باعث افسردگی میشود.
دلم میخواست به مادرم بگویم آن روانشناس چه میداند چقدر بعضی روزها خوبند و چقدر بعضی روزها بدند ، آنقدر خوب و آنقدر بد که دلت میخواهد به یک نفر بگویی ، بگویی تا اگر اتفاق رخ داده خنده دار بود پابه پایت بخندد ، اگر غم انگیز بود همدردی کند ، اگر شاد بود شاد شود ، اگر هیجان انگیز بود ذوق کند و با نگاه مشتاقش از تو بخواهد بیشتر بگویی و بیشتر بداند...
آن روانشناس چه میداند آدم چقدر نیاز دارد بعضی چیزهارا بگوید که روی دلش نماند ، که دلش نپوسد از نگفتن....
اینکه یک نفر باید باشد که بشود با او از همه چیز حرف بزنی و نترسی درست ، اما وقتی نیست ؟!وقتی پیدا نمیشود چه باید کرد؟! اصلأ اگر باشد و بداند مثلأ از فلانی به چه دلیل کودکانه ای متنفری مسخره ات کند ، چه فایده دارد ؟؟! یا بجای اینکه توی دفترت بنویسی فلان روز به یک دلیل مسخره چقدر حالم خوب بود به کسی بگویی...
یا بگویی فلان چیز مسخره را میخواهم اما ندارم !!!
وای اگر به کسی بگویم بعضی چیزها را ، چقدر خواهد خندید به سادگی روحم و گاهی شاید دلش برایم بسوزد..حتی گاهی شاید فکر کند دیوانه أم !!
چند روز گذشته اما هنوز دلم میخواهد به مادرم بگویم آن روانشناس چه میداند ، وقتی کسی نباشد یا باشد و درکت نکند چه حسی برتو غالب میشود ؟! آدم اگر ننویسد ، اگر نگوید و اتفاقات زندگی اش را با کسی شریک نشود باید حرف ها و حس هایش را کجای زندگی أش بگذارد که دستو پای دلش را نبند ؟!!؟!
اینطور اگر باشد ، داشتن دفتر خاطرات به افسردگی أش می ارزد...

#نازنین_عابدین_پور
دیدگاه ها (۷)

رابطه هاییم هست که انگار دو نفرتون میترسین تمومش کنین.یا حتی...

اگر بنا به رفتن داریدبار و بندیلتان را جمع کنید و برویدجانِ ...

کمی قبل تر ، فکر میکردم عشق باید وقتی ایجاد شود که یک آدم بی...

به مانند راننده های محتاط که همیشه هر سه آینه ماشین را نگاه ...

چپتر ۱ _ دختر یتیمعصر بود. سایه دیوار های بلند و ترک خورده ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط