سلام بچه ها ببخشید من یا م رفت بهتون بگم که بخاطر امتحان
سلام بچه ها ببخشید من یا م رفت بهتون بگم که بخاطر امتحان ها نیستم ببخشید 🌹 🌹
بعد صبحونه
مایکی: دراکن ،هینا،ران،ریندو بیاین دنبالم یه لحظه
همه: الان میایم
تو اتاق:
مایکی: هینا تو میدونی تولد کیو کی هست؟
هینا :فکر کننم بیست و پنج باشه
ران: مطمعنی؟
هینا: نمیدونم باید برم رو تقویم رو ببینم یا ازش بپرسم
ران: فکر کنم فهمیدم چجوری ازش بپرسم . بچه ها یکم صبر کنید الان میام.....کیوووو
کیو: چیه ران؟
ران: کیو نظرت چیه یه بازی سوالی کنیم؟
کیو: باشه
ران: فقط باید بگم که اگه جواب ندی باید یه فلفل قرمز تند بخوری
کیو: .....باشه
ران: خب اول از آسون شروع میکنم...خواهر یا برادر داری؟
کیو: آره ولی مرد ....حالا من میپرسم ....به غیر از ریندو برادر یا خواهر دیگه ای داری؟
ران: نه.....خب حالا تو بگو ....تاریخ تولدت رو میدونی؟
کیو: یادم نمیاد....تو چی
ران: منم یادم نمیاد ....دلت میخواد یه بار هم که شده تولد بگیری ( با دست به مایکی اشاره میکنه که هرچه سریع تر یه کیک بخرن)
کیو: من که ۱۷ سال بدون تولد رو گذروندم یه ساله دیگه هم روش....خب تو دلت میخواد تولد بگیری؟
ران: چرا که نه
( همین جوری سوال ها رو ادامه دادن که مایکی به ران پیام داد همه چی آمادست )
ران: کیو نظرت چیه بریم داخل باغ ؟؟
کیو: باشه اینجا هم خیلی گرمه
ران : بریم
کیو وقتی اومد بیرون عمارت قتی بقیه رو دید یه قطره اشک از چشماش سرازیر شد ....مایکی و هینا و ریندو براش جشن گرفته بودن!!
گیو: اا..این ...چه کاری دارین انجام میدی ( با بغض و کمی خوشحالی)
ران: تولدت مبارک کیو ...بیا اینم کادوی من برای تو ...
( عکسش رو پست بعدی میزارم)
همه با هم: تولدت مبارک کیو ☺️ ☺️ ☺️ ☺️
کیو: واقعا ار همتون ممنونم ....واقعا الان نمیدونم چی بگم 🥲
بعد جشن کیو یه حس عجیبی داشت انگار الکی میخندید و تو چشماش یه غم خیلی زیادی بود ...کیو رفت بالای پشت بوم ران دنبالش کرد که ببینه چرا رفته اونجا چیزی که دید خیلی عجیب بود .....کیو داشت سیگار میکشید.....
بعد صبحونه
مایکی: دراکن ،هینا،ران،ریندو بیاین دنبالم یه لحظه
همه: الان میایم
تو اتاق:
مایکی: هینا تو میدونی تولد کیو کی هست؟
هینا :فکر کننم بیست و پنج باشه
ران: مطمعنی؟
هینا: نمیدونم باید برم رو تقویم رو ببینم یا ازش بپرسم
ران: فکر کنم فهمیدم چجوری ازش بپرسم . بچه ها یکم صبر کنید الان میام.....کیوووو
کیو: چیه ران؟
ران: کیو نظرت چیه یه بازی سوالی کنیم؟
کیو: باشه
ران: فقط باید بگم که اگه جواب ندی باید یه فلفل قرمز تند بخوری
کیو: .....باشه
ران: خب اول از آسون شروع میکنم...خواهر یا برادر داری؟
کیو: آره ولی مرد ....حالا من میپرسم ....به غیر از ریندو برادر یا خواهر دیگه ای داری؟
ران: نه.....خب حالا تو بگو ....تاریخ تولدت رو میدونی؟
کیو: یادم نمیاد....تو چی
ران: منم یادم نمیاد ....دلت میخواد یه بار هم که شده تولد بگیری ( با دست به مایکی اشاره میکنه که هرچه سریع تر یه کیک بخرن)
کیو: من که ۱۷ سال بدون تولد رو گذروندم یه ساله دیگه هم روش....خب تو دلت میخواد تولد بگیری؟
ران: چرا که نه
( همین جوری سوال ها رو ادامه دادن که مایکی به ران پیام داد همه چی آمادست )
ران: کیو نظرت چیه بریم داخل باغ ؟؟
کیو: باشه اینجا هم خیلی گرمه
ران : بریم
کیو وقتی اومد بیرون عمارت قتی بقیه رو دید یه قطره اشک از چشماش سرازیر شد ....مایکی و هینا و ریندو براش جشن گرفته بودن!!
گیو: اا..این ...چه کاری دارین انجام میدی ( با بغض و کمی خوشحالی)
ران: تولدت مبارک کیو ...بیا اینم کادوی من برای تو ...
( عکسش رو پست بعدی میزارم)
همه با هم: تولدت مبارک کیو ☺️ ☺️ ☺️ ☺️
کیو: واقعا ار همتون ممنونم ....واقعا الان نمیدونم چی بگم 🥲
بعد جشن کیو یه حس عجیبی داشت انگار الکی میخندید و تو چشماش یه غم خیلی زیادی بود ...کیو رفت بالای پشت بوم ران دنبالش کرد که ببینه چرا رفته اونجا چیزی که دید خیلی عجیب بود .....کیو داشت سیگار میکشید.....
- ۲.۹k
- ۱۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط