سلام داداشیا و آبجی ها

سلام داداشیا و آبجی ها 😎

ویو ران: داشتم میرفتم دنبال کیو یعنی چش شده؟ ......چی...کیو داره....سیگار میکشه....غیر ممکنه....

ران دویید سمت کیو تا سیگار رو ازش بگیره

کیو: داری چیکار میکنی ران؟!

ران: همین الان اون سیگار رو بهم بده

کیو: به تو ربطی نداره همین الان برو

ران: برعکس به من ربط داره ،تو نامزد منی کیو ، نکنه یادت رفته

کیو: چی داری میگی من اصلا موافقت نکردم که نامزدت باشم ، بعدم این سیگار رو من همیشه میکشم حتی قبل اینکه با تو آشنا بشم ، و ....همین الان دستم رو ول کن( این تیکه رو خیلی عصبی گفت)

ران تو شک و تعجب موند و هیچی نگفت و دست کیو رو سفت تر گرفت

کیو: ران چیکار میکنی همین الا...

ران کیو رو بوسید و با بقض گفت : عاشقتم...لطفا .... لطفا تنهام نزار...دیگه نمیخوام تنها باشم( از دیگه به بعد رو گریه کرد)

کیو محکم ران رو بغل کرد و گفت: قبوله ...حالا آروم باش ...

ران: فقط یه کم ...یه کم تو این حالت من و بغل کن.....میشه یه چیزی بگم

کیو: بگو

ران: چرا سیگار میکشی؟

کیو: خودم هم نمیدونم ...شاید چون آرومم میکنه ...تنها چیزی که تا الان باعث شد خودم رو نکشم

ران با یه حالت ترسیده کیو رو بغل کرد

کیو: هه هه آروم باش دیگه نمیخوام این کار رو کنم

ران: باشه....ممنونم

( بچه ها یادتونه تو پارت سه یاچهار یه پسر بچه اومده بود و وسابل کیو رو دزدید؟ الان میخوام یه کم سناریو ر طولانی کنم و این پارت اخره)

فردا صبح

کیو داشت صبحونه میخورد که صدای زنگ در خورد رفو ببینه کی بود
در رو باز میکنه ، یه پسر بچه که لباس های پاره داره ازش میخودد یکم بهش غذا بده

پسر بچه: خانم ....میشه ....یکم بهم غذا بدین؟ تورو خدا الان چتد روزه غذا نخوروم

کیو: البته کوچولو بطا داخل برات یکم غذا میارم😊
پسر بچه: ممنو...

ران: کیو داری چیکار میکنی؟

کیو: ها هبچی فقط دارم به این کوچلو کمک میکنم

ران: که اینطور باشه پس بیارش تو خونه

پسر کوچوله: و..واقعا ازتون ممنونم

کیو: این حرف زو نزن دنبالم بیا بگو ببینم اسمت چیه؟

پسر کوچولو: اسم ندارم

کیو: که این طور باشه ،بیا این ساندویچ رو بگیر

پسر کوچولو: مرسی خاله😄😄

ذهن ران: کیو از کی ونقدر مهربون بود؟

کیو: الان سیر شدی؟

پسر کوچولو: اهم مرسی خاله میشه اسمت رو بهم بگی😇

کیو: البته ،اسمم کیو هست

پسر وقتی اسمش رو شنید ساندویچ ا فتاد تو گلوش ‌کیو یه کم بهش اب داد

کیو: حالت خوبه؟

پسر کوچولو : کیو تو اینجا چیکار میکنیییی

کیو: وایسا ببینم مگه من رو میشناسی؟؟

پسر کوچولو: یعنی من و نمیشناسی؟، بابا منم پسر ۶مون مردی که از دره نجاتش دادی !!

کیو: حالا یادم اومد ! از پیرمرد چهخبر ؟

پسر بچه : حاش از منم بهتره مگه میشه اونجوری که کمکش کردی وون بد باشه😃 به هر حال من دیگه میرم خدافظ😇😇😇😇

کیو: باشه خدافظ😁
دیدگاه ها (۲۴)

خب بچه ها میدونم خیلی زود دارم یه سناریو دیگه رو شروع میکنم ...

زیبا....

کیکی که ران و بقیه به عنوان هدیه براش گرفتن

سلام بچه ها ببخشید من یا م رفت بهتون بگم که بخاطر امتحان ها ...

دوپارتی تهیونگات ویو:دست تهیونگ رو روی کمرم حس کردم بدون این...

تهیونگ: پس بخواب ات: باشه میرسین به خونه و تهیونگ ماشین رو پ...

تو دعواها تون تو بحثاتون هروقت یکی گفت «نمیتونم » به معنی خس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط