تصویری شگفت متناقض دردآور مطایبهآمیز و البته مملو از

تصویری شگفت، متناقض، دردآور، مطایبه‌آمیز و البته مملو از تنهایی... چند شب پسِ هم به خواندنِ مداومِ یادداشت‌های روزانه‌ی نیما یوشیج گذشت بر من. به خاطرِ این چاپ نو که کلماتی اضافه‌تر دارد و البته این بار لاینقطع خواندم‌اش و حیرت‌زده‌ام. یادداشت‌هایی که از ابتدای قرن آغاز و تا چند روز قبلِ مرگ شاعر به سالِ ۱۳۳۸ ادامه پیدا می‌کند. یادداشت‌هایی که درش از تحلیل‌های او را بر فیزیک می‌توان خواند تا ابراز خشم‌اش نسبت به آدم‌ها را. عشق‌اش به ایران و شرم‌اش از فقر و تنگ‌دستی. شِکوه‌های‌اش از روزگار و تحقیرهایی که هم سنت‌گرایان بر او روا می‌دارند تا یاد برادر گم‌شده‌اش در شوروی. نظرات‌اش در باب وزن شعر، غم، کوه، نزدیکان و البته نام‌های بسیاری چون صادق هدایت که او را می‌ستاید و پرویز ناتل‌خانلری که عمیقن از او متنفر است. خشم‌اش از «توده»‌ای‌ها و در عین‌حال سران این حزب و بی‌میلی‌اش به مصدق حتا بعد کودتا. مردی تک‌رو. مردی که با زمانه‌اش درافتاد. مردی که آرزو داشت کنار کوچک جنگلی بجنگد و به قول خودش شد کارمند دون‌پایه‌ای که مزدش کمی از یک پیش‌خدمت در شصت ساله‌گی بیش‌تر است. به زعمِ من این یادداشت‌ها سندهایی زنده‌اند از زیستن در کشوری که به شدت قواعدِ پیچیده‌ای دارد. نیما بی‌پروا در یادداشت‌ها می‌نویسد، مخصوصن در متن‌های ده سالِ آخر عمرش. در تشویشی دائمی‌ست. هم به شدت به خود ایمان دارد، هم از این‌که او را می‌رنجانند و او سکوت می‌کند ناراحت است. مرگ هدایت بسیار بر او تاثیر گذاشته و مدام به نوشتن از او می‌پردازد. در عینِ این‌که از شهرت شادمان می‌شود مدعی‌ست این شهرت او را عاصی و خسته کرده. او به شدت جمع نقیضین است، به شدت باهوش و به شدت جامعه‌ی زمان‌اش را خوب و عمیق تحلیل می‌کند. نظرات‌اش درباره‌ی برخی وقایع روزمره بسیار پیش‌تر از زمانه‌ی خود است. در عین‌حال دانشِ عمیق‌اش نسبت به ادبیات فرانسه و ایران کم‌نظیر است. بسیاری از هم‌دوره‌ای‌های‌اش می‌گفتند «پیرمرد» حالاتِ جنون دارد و از قضا این مشی‌ای بود که هوش‌مندانه برای خودش انتخاب می‌کند. می‌نویسد: «هر کسی از من چیزی نوشت. خوب و بد افسانه‌ی دنیاست. همه چیزی بودند و بیشتر برای خودشان تا برای من». یادداشت‌های نیما تا عمق جان‌ام رسوخ کرده و قصد دارم از نو نامه‌ها را هم بخوانم. این کتاب تصویرِ ذهنی بزرگ است در زمانه‌ای خُرد. مردی که خودش مانند شعرش تصویری‌ست منحصر به‌فرد از بودن و زیستن. «پیرمرد چشم ماست». و این‌که نبوغِ او در روایت جهان‌اش یکتاست. چون تاریخ نیست، افسانه است.
دیدگاه ها (۴۸)

زیرِ تیغِ ستاره‌ی جبار» یکی از مشهورترین ناداستان‌های چند ده...

اول بار «نسترن‌های صورتی» را در سال‌های آخر دهه‌ی هفتاد خوان...

نشانِ سرخِ دلیری... «حوضِ خون» خاطراتِ شصت و چهار زنِ اندیمش...

کنار تو بودن،طعم و حس و حالِ خاص خودش را دارد!مثل مزه ی گوجه...

عین کسی که در تمام تناسخ هایشفاحشه ای غمگین بودهو مجسمه ی بر...

واقعیت این است مردی که دلش را بین دو زن پخش میکند مردی نیست ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط