او کوچ نشین بود نیامد که بماند

او کوچ نشین بود نیامد که بماند
رفت وبه دلم زخم چنان زد که بماند
من سخت که دلبسته شدم او به گمانم
وابسته شد اما نه در آن حد که بماند
میرفت و دل ساده ام آنقدربه خود گفت:
شاید که مردد شده شاید که بماند
دیروز خدا خواست به من عشق ببخشد
امروز هم ای کاش بخواهد که بماند
تکرار همین خاطره ها داغ دلم شد
داغی که بماند که بماند که بماند...
دیدگاه ها (۲)

تو چه کردی، که دلم را، به تنم لرزاندییک شَبه آمدی،، وُ در دل...

#غزل_شاه_بیت 🌻 درد است به جانم چه کنم نیست طبیبیپنهان شده در...

از تو دلگیرم نمیدانم که میدانی هنوز؟یا که از شرمندگی از دیده...

ماهِ دردانه بگو، خانه ی ما را بلدی؟؟؟بی ریا غربتِ مستانه ی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط