قرار بود کل زمستون بجای کافه نشینی بریم باهم قدم بزنیم

...
قرار بود کل زمستونُ بجای کافه نشینی بریم باهم قدم بزنیم...
قرار بود عصرای بارونی رو با بستنی خوردن تو ولیعصر بگذرونیم...
قرار بود کلی جاهای جدید بریم تو بهار،
بریم پیک نیک باهم...
قرار بود نصف شبا بریم دربند آلوچه بخوریم
قول داده بود خیلی قولا ، و من همه رو تو ذهنم ساختم قبل از اینکه اتفاق بیفته...
حالا به جز خاطره هامون به چیزایی که قرار بود بشه و نشد ام فکر میکنم...
من تو ذهنم یه عالمه خاطره دارم که هیچوقت اتفاق نیفتاده... :]
دیدگاه ها (۶۸)

:]

از تاریکی میترسم!وقتی هوا تاریکه همهٔ ی بدیام رو نشون میده،ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط