خواب ابدی ( پارته هشت )
ولی خوب نمیشه
دستشو داخل موها فرو برد و پشت گردنم رو نوازش میکرد ده شمار نشده بود به خواب عمیقی فرو رفتم انگار هیچ وقت قرار نبود بیدار شم اینقدر ذهنم درگیر اون بود که حتی توی خواب هم کنار اون بودم
صبر کن ببینم این دیگه چیه من لباس عروس تنمه یعنی چی
نگاهی دستام انداختم دست گل بزرگی از گلهای رز قرمز توی دستم بود و ناگهان متوجه صدای دست زدن جمعیت شدم ران تور تاج عروسم رو بالا زد صورتم رو توی دستش گرفت محکم من رو بوسید حسابی سرخ شده بودم و همراهی کردم همینطور که میگذشت جشن تموم شد منو با خودش اتاق برد لباساش رو دونه دونه از تنش م میکرد
چشمام به اون چیز دـ..دراز افتاد افتاد با ترس عقب رفتم
☆ هی بیدار شو داری خواب میبینی این یه کابوسه
از خواب پریدم توی اتاق بودیم دستاش روی شونههام بود و به آرامی تکونم میداد مدام جمله
" این یه خوابه چشمات رو باز کن "
تکرار میکرد صبر کن ببینم الان نگران حال من بود یعنی چی من که با نسبتی ندارم وقتی متوجه وضعیت آن شدم گونه هام سرخ شد اون به صورت کامل روی من خیمه زده بود نفس راحتی کشید و از روی من بلند شد
ریال فکر کردم آسیب دیدی
♡ ها نه اتفاقی نیفتاده فقط یه خواب ساده بود همین
☆ نظر چیه خوابت رو تعریف کنی
♡خوابم؟
سرختر شدم و سرم رو پایین انداختم نمیدونم چرا ولی خیلی خجالت میکشیدم قتی نگاهش میکردم حس امنیت داشتم هنوز دقیق اسم این حس رو نمیدونم منو ببخشید
☆هی با توام مطمئنی که تو خوبی نگرانتما
♡گفتم که خوبم لازم نکرده برای من دل بسوزونی
موهام رو عقب بردم و دوباره توی بغلش دراز کشیدم چشمام رو بستم و ادامه اون خواب رو توی ذهنم سناریو کردم زیادی خواب خوبی بود کاش ادامه داشت کاش واقعی بود کاش توش زندگی میکردم خمیازه کوچیکی کشیدم و توی خودم جمع شدم اون دوباره دستهای بزرگش من را نوازش میکرد...
دستشو داخل موها فرو برد و پشت گردنم رو نوازش میکرد ده شمار نشده بود به خواب عمیقی فرو رفتم انگار هیچ وقت قرار نبود بیدار شم اینقدر ذهنم درگیر اون بود که حتی توی خواب هم کنار اون بودم
صبر کن ببینم این دیگه چیه من لباس عروس تنمه یعنی چی
نگاهی دستام انداختم دست گل بزرگی از گلهای رز قرمز توی دستم بود و ناگهان متوجه صدای دست زدن جمعیت شدم ران تور تاج عروسم رو بالا زد صورتم رو توی دستش گرفت محکم من رو بوسید حسابی سرخ شده بودم و همراهی کردم همینطور که میگذشت جشن تموم شد منو با خودش اتاق برد لباساش رو دونه دونه از تنش م میکرد
چشمام به اون چیز دـ..دراز افتاد افتاد با ترس عقب رفتم
☆ هی بیدار شو داری خواب میبینی این یه کابوسه
از خواب پریدم توی اتاق بودیم دستاش روی شونههام بود و به آرامی تکونم میداد مدام جمله
" این یه خوابه چشمات رو باز کن "
تکرار میکرد صبر کن ببینم الان نگران حال من بود یعنی چی من که با نسبتی ندارم وقتی متوجه وضعیت آن شدم گونه هام سرخ شد اون به صورت کامل روی من خیمه زده بود نفس راحتی کشید و از روی من بلند شد
ریال فکر کردم آسیب دیدی
♡ ها نه اتفاقی نیفتاده فقط یه خواب ساده بود همین
☆ نظر چیه خوابت رو تعریف کنی
♡خوابم؟
سرختر شدم و سرم رو پایین انداختم نمیدونم چرا ولی خیلی خجالت میکشیدم قتی نگاهش میکردم حس امنیت داشتم هنوز دقیق اسم این حس رو نمیدونم منو ببخشید
☆هی با توام مطمئنی که تو خوبی نگرانتما
♡گفتم که خوبم لازم نکرده برای من دل بسوزونی
موهام رو عقب بردم و دوباره توی بغلش دراز کشیدم چشمام رو بستم و ادامه اون خواب رو توی ذهنم سناریو کردم زیادی خواب خوبی بود کاش ادامه داشت کاش واقعی بود کاش توش زندگی میکردم خمیازه کوچیکی کشیدم و توی خودم جمع شدم اون دوباره دستهای بزرگش من را نوازش میکرد...
- ۵.۶k
- ۰۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط