نشستم مقابل تابوت حاجی دوستان او در تابوت را باز کردند

🌺نشستم مقابل تابوت حاجی. دوستان او در تابوت را باز کردند و رفتند. حالا ما بودیم و پیکر حاج جعفر. چهره ی نورانی او مقابلم بود. هیچ تغییری نکرده بود.
گویی به خواب عمیقی فرورفته. با خودم گفته بودم که اگر با چنین صحنه ای روبه رو شوم حتما از هوش خواهم رفت.

🌺اما خدا به انسان صبر می دهد. شروع کردم به صحبت با حاجی.
بعد حلقه ی ازدواج او را، که یک انگشتر عقیق با نام پنج تن بود، دستش کردم. این وصیت حاجی بود.با خودم گفتم پنج آیت الکرسی به نیت پنج تن بخون. شروع کردم خواندن.

🌺هر بار که می خواندم دچار اشتباه می شدم! وسط آیت الکرسی یکباره این آیه به زبانم آمد؛واستعینوا بالصبر و الصلوه.........
شمارش کردم. دوازده بار این آیه را به جای ادای آیت الکرسی خواندن! نمی دانم چرا این طور شده بود.
اما هربار هم که می خواندم احساس می کردم صبر و تحمل من بیشتر می شود!

🌺بالاخره پنج بار آیت الکرسی و بعد زیارت عاشورا را خواندم. بعد به چهره ی نورانی حاجی خیره شدم. آرام آرام خوابیده بود. گویی اولین بار است که او چنین آرامشی دارد. هیچ گاه خواب راحت نداشت. او همیشه در حال انجام خدمت و تلاش بود.

#بی_قرار
#بریده_کتاب
#شهید_جعفر_جنگرودی
پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
دیدگاه ها (۱)

🌺دیگر کسی نمانده بود. همه ی دوستان پاسدار من با فیض شهادت به...

🌺قدش کوتاه و بدنش توپر بود. ذهن فعالی داشت. نقاط ضعف حریف را...

🌺از باشگاه ابومسلم شروع شد. آنجا همدیگر را دیدند. او شصت و ه...

🏴زینب (س) بود و رباب (ع) رقیه (ع) وبچه های دیگر.........فرزن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط