پارت ۱
پارت ۱
با بی حالی سوار اتوبوس شد و روی یه صندلی که نزدیکش بود نشست
سرش رو به شیشه تکیه داده و چشماش رو بست
باصدایی که از بغلش میومد یه دفعه چشاش رو باز کرد
طرف :باشه دیگه میا خانم چقدر غر میزنی باشه باشه اونم میخرم چیزه دیگه ای نمونده .....شکلات ! اونو که تازه گرفتم .......... باشه چشم فعلا
بعد از تمام شدن مکالمه ی اون مرد
تهیونگ سرش رو به طرف ان شخص چرخوند
طرف گفت :چیه
تهیونگ سکوت کرد و بعد حرفش رو گفت :
تهیونگ : باهمسرتون صحبت میکردین ؟؟
طرف :آااااااا کار بدی کردم
تهیونگ :نه همینجوری پرسیدم
طرف :بله
تهیونگ :اوممممممممم خوبه و بعد سرش رو اروم به سمت بلا و پایین تکون و ادامه داد
تهیونگ : ببخشید اسمتون چیه
طرف تو شک بود :اقا به خدا کاری نکردم فقط دیروز یکم از دست زنم عصبانی بودم سرش داد زدم چون هی میگفت هوس کردم شکلات میخوام بخدا سر بچه ی اولمون اینقدر هوس نکرده بود اخرسرم برادرم آشتیمون داد من کار بدی کردم سر زنم داد زدم اخه هیچوقت داد نمیزدم الانم مجبورم کرده فروشگاهو براش ببرم
تهیونگ که احساس پشیمونی میکرد گفت :نترسین شما کاری نکردیدن همینجوری پرسیدم و زیر لب زن زلیلیم گفت
کوک تاحدودی فهمید مرد چی گفت :چی گفتید تهیونگ که فهمید چی کار کرده گفت :هیچی . حالا اسمتون چیه
اون شخص خوش رو جونگ کوک معرفی کرد و گفت :
وشما
تهیونگ گفت :من تهیونگم خوشبختم
هردو به هم دیگه دست دادن
کوک جو رو عوض کرد
با بی حالی سوار اتوبوس شد و روی یه صندلی که نزدیکش بود نشست
سرش رو به شیشه تکیه داده و چشماش رو بست
باصدایی که از بغلش میومد یه دفعه چشاش رو باز کرد
طرف :باشه دیگه میا خانم چقدر غر میزنی باشه باشه اونم میخرم چیزه دیگه ای نمونده .....شکلات ! اونو که تازه گرفتم .......... باشه چشم فعلا
بعد از تمام شدن مکالمه ی اون مرد
تهیونگ سرش رو به طرف ان شخص چرخوند
طرف گفت :چیه
تهیونگ سکوت کرد و بعد حرفش رو گفت :
تهیونگ : باهمسرتون صحبت میکردین ؟؟
طرف :آااااااا کار بدی کردم
تهیونگ :نه همینجوری پرسیدم
طرف :بله
تهیونگ :اوممممممممم خوبه و بعد سرش رو اروم به سمت بلا و پایین تکون و ادامه داد
تهیونگ : ببخشید اسمتون چیه
طرف تو شک بود :اقا به خدا کاری نکردم فقط دیروز یکم از دست زنم عصبانی بودم سرش داد زدم چون هی میگفت هوس کردم شکلات میخوام بخدا سر بچه ی اولمون اینقدر هوس نکرده بود اخرسرم برادرم آشتیمون داد من کار بدی کردم سر زنم داد زدم اخه هیچوقت داد نمیزدم الانم مجبورم کرده فروشگاهو براش ببرم
تهیونگ که احساس پشیمونی میکرد گفت :نترسین شما کاری نکردیدن همینجوری پرسیدم و زیر لب زن زلیلیم گفت
کوک تاحدودی فهمید مرد چی گفت :چی گفتید تهیونگ که فهمید چی کار کرده گفت :هیچی . حالا اسمتون چیه
اون شخص خوش رو جونگ کوک معرفی کرد و گفت :
وشما
تهیونگ گفت :من تهیونگم خوشبختم
هردو به هم دیگه دست دادن
کوک جو رو عوض کرد
۴.۴k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.