قدیمی ها رها کردن بلد نبودند

‌ ‌
قدیمی ها رها کردن بلد نبودند...
میماندند..
میساختند..
چینی هایشان را بند میزدند
قالی هایشان را رُفو میکردند
کفش هایشان را دوباره دوز...
و آدم ها و خاطره ها را،
نمیدانم چطور اما،
رها نمیکردند...
یا رها کردن بلد نبودند،
یا اعتقاد به "ساختن"؛
در رگ و ریشه شان بود،
حتی به قیمتِ "سوختن"!!
و شاید من تنها باقیمانده ی،
همان "نسلِ ماندن"م
که محکم،
پای دوست داشتنت مانده...
الناز_شهرکی‌ ‌

#عاشقانه
دیدگاه ها (۴)

‌پرتقال ها رااز هر طرف که می برمخونی اندچرا خدای بزرگکاری بر...

.عزیزجون می‌گفت وقتی می‌خواید ازم خدافظی کنید و برگردید تهرا...

شاعر: شهراد میدریباد از مـویت رضاخـانی لچک برداشـــتهپشت ِ ا...

شاعر: عبدالجبار کاکائی .نزدیک توام ! اهل همین شهر و دیارم از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط