اسیر ارباب

# اسیر _ ارباب

PART_ 1


راوی:

لرزان و گریان گوشه ای کز کرده بود... برای اینکه صدای نفس هایش را کسی نشنود جفت دست هایش را روی دهانش میفشرد... رد خونی که روی لباس سفیدش به اون دهن کجی میکرد چشمه اشکش را بیشتر میجوشاند دو مرد سیاه پوش درحال حمل کردن جنازه خونین و تکه پاره شده والدینش بودند و او از ترس جانش قبل از اینکه اورا هم بکشند گوشه ی دیوار در سایه پنهان شده بود...
با هر قدم آن دو قاتل لرزش و قطرات اشکش بیشتر میشد و در دل دعا میکرد که اورا نبینند... انگار بخت با او یار نبود که دو جفت کفش روی به رویش ظاهر شد و صدای ترسناکی به گوش هایش رسید

_ پس اینجایی کوچولو

و بدون مکث از یقه پسر بچه هفت ساله گرفت و اورا کشان کشان پیش جنازه خانواده اش برد.. با دیدن صورت خونی مادرش هق هقش اوج گرفت و کودکانه گریه میکرد ولی آنها ظالم تر از ان بودند که به گریه های کودکانه اش توجه کنند یا کمی رحم از خود نشان دهند
بدون درنگ تبر دستی درون دستش را بالا برد.. با دیدن تبر بالای سرش بیشتر از قبل هقی زد و التماس کرد:

_ توروخدا منو نکشین

اما دیر بود و آن سنگ دل تبر را سمتش پرتاب کرد...
با فریاد از خواب بیدار شد و به اطراف نگاه میکرد... عرق از تیره ی پشتش چکه میکرد و صورتش خیس عرق بود..
نفس عمیقی کشید و به نور ماه که از داخل پنجره نور کمی به اتاقش داده بود خیره شد... بعد از آن شب شوم این کابوس تنها همراه زندگی اش شده بود و خواب راحت را از او گرفته بود...
دستی به صورت عرق کرده اش کشید و به ساعت روی میزش خیره شد 03:50 نیمه شب... میدانست که اگر بخوابد باز هم کابوس میبیند پس بیخیال خواب شد و به سمت حمام حرکت کرد


با اینکه نامردی کردین و شرطا رو تکمیل نکردین ولی دلم نیومد 😒😁😂♥
اسلاید اول که میبینین پوستر رمان هستش😎 اسلاید دوم شخصیت ها روبراتون گذاشتم
بهتونم گفته بودم که این رمان شرط داره
لایک: ۶ تا کافیه
کامنت: ۴
دیدگاه ها (۶)

# رز _ سیاه PART 54 خب چون اا پارت پنجاه و شیش پارتا خطرناکه...

کپشن و حتما بخونین

کپشن و حتما بخونین رفقا..!

توروخدا پا نشیدد!

( گناهکار ) ۷۰ part جیمین خندید و درحالی که دستشو گرفته بود ...

( گناهکار ) ۷۱ part قلبش همانند آبی بر روی زمین ریخت جیمین ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط