My Vampire Mate Season 2 part : ۶
اِما شکلکی در آورد
+ پوزه؟
در واقع با این حرف با دهان بسته خندید
_ اره نه اونجوری که فکر میکنی
+ پس بنظر نمیرسه متفاوت از حالای تو باشه
_ ولی هست
_ ما به این میگیم آزاد کردن حیوان از قفس( به زبان اسکاتلندی) صورتش جدی شد.... میذاریم جونور از قفسش بیاد بیرون
+ منو میترسونه؟
_ حتى قويترين و قدیمیترین خون آشام ها وحشت میکنن
اِما لبش را گزید
و روی همه ی چیزهایی که میگفت تامل کرد
حتی با تلاش هم نمیتوانست او را چیزی بجز جذاب تصور کند
جیمین دستش را روی دهانش گذاشت
_ دیر وقته نمیخوای قبل از طلوع خورشید دوباره بنوشی؟
با خجالت از اینکه چقدر این را میخواست شانه بالا انداخت و به انگشتانش که خطور گلدوزی شده ی روی لحاف را لمس میکرد خیره شد
_ هر دومون به همین فکر میکنیم در درمون کنیم، در درمون همینو میخواییم
اِما زمزمه کرد
+ ممکنه اینو بخوام ولی چیزی که به همراهش میادر نمیخوام
_ اگه قول بدم لمست نکنم چی؟
+ ولی اگه....
حرفش را قطع کرد و صورتش داغ شد.
+ اگه من کنترلمو از دست.....بدم چی؟
اگر مثل قبل او را میبوسید و نوازش میکرد بدون شک همانطور که قبلا گفته بود، التماس میکرد تا جیمین او را روی تخت خم کند
_ اشکالی نداره چون من دستامو روی این ملافه ها میزارم و حرکتشون نمیدم
اِما به دست هایش اخم کرد سپس لبش را گزید
+ بزارشون پشتت
جیمین به طور واضح از این خوشش نمی آمد
_ من دستامو میزارم.....
به دورو اطرافش نگاه کرد سپس دستانش را روی تاج تخت از هم باز کرد و کف دستش را روی آن گذاشت
_ ....اینجا و تکونشون نمیدم... مهم نیست چه اتفاقی بیفته
+ قول میدی؟
_ اره عهد میبندم
اِما میتوانست سعی کند خودش را متقاعد کند که بخاطر گرسنگی مجبورش میکند که بسمتش برود
ولی خیلی بیشتر از این بود
به حس این عمل گرما و مزه ی پوستش زیر زبانش نیاز داشت، حس ضربان قلبش که سریع میشد انگار که او نیز حریصانه از این لذت میبرد
وقتی جلویش زانو زد جیمین سرش را عقب برد و برد و گلویش را نمایان کرد
میدید که همین حالا هم لیکا سخت و عصبیست
+ دستاتو همونجا نگه میداری؟
_ اره
بدون اینکه بتواند جلوی خودش را بگیرد جلو رفت پیراهنش را در منتش گرفت و نیش هایش را در پوستش فرو برد
گرما و لذتی شیرین درونش منفجر شد و مقابل او ناله کرد
طنین ناله ی گرگ را روی لب هایش حس کرد
وقتی که از شدت احساس تقریبا از پا افتاد جیمین از بین دندان هایش گفت
_ پاهاتو... دو طرفم بزار
هرگز لب هایش را برنداشت ولی با شادی همان کار را کرد چون بیشتر قادر به حس کردن و آرام شدن بود
هرچند که ابدا دستش را از روی تاج تخت برنداشت ولی خودش را دایره وار مقابل او میمالید
سپس با ناله ی دیگری بنظر میرسید تلاش میکرد جلوی اینکارش را بگیرد
ولی بنظر میرسید که اِما صداهایی که جیمین ایجاد میکرد دوست داشت و دوست داشت آنها را حس کند و دلش میخواست بیشتر بشنود
پس خودش را کاملا روی آ*ل*ت*ش کشید و برایش مهم نبود که دامنش کاملا از ران هایش بالا رفته
گرمایی که بین ران هایش حس میکرد باعث بیقراریاش شد
افکارش تار شدند
او که تقریبا عقلش را از دست داده بود خودش را بسختی به او مالید تا از این درد و بیقراری رها شود
_ منو از عهدم آزاد کن اِما
اِما پاسخی نداد او را از قولش آزاد نکرد و لعنت به این که برایش مهم بود که قولش را نشکند.
تنها جوابش به او این بود که رانهایش را بیشتر باز کرد سپس به آرامی و کاملا شهوانی بین رانهایش را با وجود شلوار او و شورت ابریشمی بینشان در طول آ*ل*ت*ش مالید.
_ اره خدا... اره اِما
لیکا از نیاز میلرزید کاری که با او میکرد را باور نمیکرد
بطور مبهمی فکر کرد که از این مقابل او استفاده میکند
سلام به همگی این از پارت جدید با اینکه هنوز شرط های لایک نرسیده بود ولی به مناسبت تولد تهیونگ واستون گذاشتم پس لایک و کامنت بزارید حمایت کنید حتما
شرط پارت بعدی
لایک : ۴۹
کامنت : 60
عضو کانال تلگرام : ۵
+ پوزه؟
در واقع با این حرف با دهان بسته خندید
_ اره نه اونجوری که فکر میکنی
+ پس بنظر نمیرسه متفاوت از حالای تو باشه
_ ولی هست
_ ما به این میگیم آزاد کردن حیوان از قفس( به زبان اسکاتلندی) صورتش جدی شد.... میذاریم جونور از قفسش بیاد بیرون
+ منو میترسونه؟
_ حتى قويترين و قدیمیترین خون آشام ها وحشت میکنن
اِما لبش را گزید
و روی همه ی چیزهایی که میگفت تامل کرد
حتی با تلاش هم نمیتوانست او را چیزی بجز جذاب تصور کند
جیمین دستش را روی دهانش گذاشت
_ دیر وقته نمیخوای قبل از طلوع خورشید دوباره بنوشی؟
با خجالت از اینکه چقدر این را میخواست شانه بالا انداخت و به انگشتانش که خطور گلدوزی شده ی روی لحاف را لمس میکرد خیره شد
_ هر دومون به همین فکر میکنیم در درمون کنیم، در درمون همینو میخواییم
اِما زمزمه کرد
+ ممکنه اینو بخوام ولی چیزی که به همراهش میادر نمیخوام
_ اگه قول بدم لمست نکنم چی؟
+ ولی اگه....
حرفش را قطع کرد و صورتش داغ شد.
+ اگه من کنترلمو از دست.....بدم چی؟
اگر مثل قبل او را میبوسید و نوازش میکرد بدون شک همانطور که قبلا گفته بود، التماس میکرد تا جیمین او را روی تخت خم کند
_ اشکالی نداره چون من دستامو روی این ملافه ها میزارم و حرکتشون نمیدم
اِما به دست هایش اخم کرد سپس لبش را گزید
+ بزارشون پشتت
جیمین به طور واضح از این خوشش نمی آمد
_ من دستامو میزارم.....
به دورو اطرافش نگاه کرد سپس دستانش را روی تاج تخت از هم باز کرد و کف دستش را روی آن گذاشت
_ ....اینجا و تکونشون نمیدم... مهم نیست چه اتفاقی بیفته
+ قول میدی؟
_ اره عهد میبندم
اِما میتوانست سعی کند خودش را متقاعد کند که بخاطر گرسنگی مجبورش میکند که بسمتش برود
ولی خیلی بیشتر از این بود
به حس این عمل گرما و مزه ی پوستش زیر زبانش نیاز داشت، حس ضربان قلبش که سریع میشد انگار که او نیز حریصانه از این لذت میبرد
وقتی جلویش زانو زد جیمین سرش را عقب برد و برد و گلویش را نمایان کرد
میدید که همین حالا هم لیکا سخت و عصبیست
+ دستاتو همونجا نگه میداری؟
_ اره
بدون اینکه بتواند جلوی خودش را بگیرد جلو رفت پیراهنش را در منتش گرفت و نیش هایش را در پوستش فرو برد
گرما و لذتی شیرین درونش منفجر شد و مقابل او ناله کرد
طنین ناله ی گرگ را روی لب هایش حس کرد
وقتی که از شدت احساس تقریبا از پا افتاد جیمین از بین دندان هایش گفت
_ پاهاتو... دو طرفم بزار
هرگز لب هایش را برنداشت ولی با شادی همان کار را کرد چون بیشتر قادر به حس کردن و آرام شدن بود
هرچند که ابدا دستش را از روی تاج تخت برنداشت ولی خودش را دایره وار مقابل او میمالید
سپس با ناله ی دیگری بنظر میرسید تلاش میکرد جلوی اینکارش را بگیرد
ولی بنظر میرسید که اِما صداهایی که جیمین ایجاد میکرد دوست داشت و دوست داشت آنها را حس کند و دلش میخواست بیشتر بشنود
پس خودش را کاملا روی آ*ل*ت*ش کشید و برایش مهم نبود که دامنش کاملا از ران هایش بالا رفته
گرمایی که بین ران هایش حس میکرد باعث بیقراریاش شد
افکارش تار شدند
او که تقریبا عقلش را از دست داده بود خودش را بسختی به او مالید تا از این درد و بیقراری رها شود
_ منو از عهدم آزاد کن اِما
اِما پاسخی نداد او را از قولش آزاد نکرد و لعنت به این که برایش مهم بود که قولش را نشکند.
تنها جوابش به او این بود که رانهایش را بیشتر باز کرد سپس به آرامی و کاملا شهوانی بین رانهایش را با وجود شلوار او و شورت ابریشمی بینشان در طول آ*ل*ت*ش مالید.
_ اره خدا... اره اِما
لیکا از نیاز میلرزید کاری که با او میکرد را باور نمیکرد
بطور مبهمی فکر کرد که از این مقابل او استفاده میکند
سلام به همگی این از پارت جدید با اینکه هنوز شرط های لایک نرسیده بود ولی به مناسبت تولد تهیونگ واستون گذاشتم پس لایک و کامنت بزارید حمایت کنید حتما
شرط پارت بعدی
لایک : ۴۹
کامنت : 60
عضو کانال تلگرام : ۵
- ۱.۲k
- ۰۹ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط