فیک
فیک
خون آشام دوست داشتنی من
p4
# با چیزی که گفت گوشام قرمز شده بود و خوشکم زده بود . باورم نمی شد با تمام کار هایی که کرده بودم عاشقم شده بود ولی.....فکر کنم به شوخی داره این رو میگه .
× چرا هیچ حرفی نمی زنی خوشکت زده
# چی.....ن.....نه فقط نمی تونم باور کنم
× من با هیچ کس شوخی ندارم
# یعنی داری راست میگی ؟
× اره
# با چیزی که گفت خیالم راحت شد و یه نفس عمیق کشیدم ولی قبل از اینکه حرفی بزنم از سر میز بلند شد و رفت سمت در
× خوب قولش زدم حالا می تونم فرار کنم و از دستش خلاص بشم
× به سمت در رفتم و رفتم بیرون و با تمام توانم داشتم می دویدم به یه کوچه ی تنگ و تاریک رسیدم ، دقیقاً همون جایی که اولین بار دیدمش ، بهش اهمیت ندادم و ازش بیرون رفتم ولی یهو جلوم ظاهر شد
# داشت به سمت در میرفت و رفت بیرون انگار می خواست فرار کنه منم دونبالش رفتم و وقتی از خونه اومدم بیرون دیدم داره سریع می دویید و داشت از دستم فرار می کرد ، دونبالش رفتم و بعد چند دقیقه خودم رو جلوش ظاهر کردم
× ول....ولم کن بزار برم ( نفس زنان )
# چرا مگه دوسم نداشتی پس چرا داری فرار می کنی
× همه ی چیز هایی که گفته بودم الکی بود می خواستم حواست پرت بشه تا از دستت خلاص بشم
# من چه اهمقی بودم که گول حرف های تورو خوردم ( با خنده ملیح )
× یعنی فکر کردی عاشق تو میشم.......اهمق ( با خنده )
× قبل از اینکه حرفم رو ادامه بدم با تیری که به دستم خورد حرفم قطع شد ، چشمام سیاهی رفت و پاهام سست شد و افتادم زمین که یهو................
( بچه ها چیزی در مورد آخر فیک بهتون بگم که سد اند
و یکی میمیره)
خون آشام دوست داشتنی من
p4
# با چیزی که گفت گوشام قرمز شده بود و خوشکم زده بود . باورم نمی شد با تمام کار هایی که کرده بودم عاشقم شده بود ولی.....فکر کنم به شوخی داره این رو میگه .
× چرا هیچ حرفی نمی زنی خوشکت زده
# چی.....ن.....نه فقط نمی تونم باور کنم
× من با هیچ کس شوخی ندارم
# یعنی داری راست میگی ؟
× اره
# با چیزی که گفت خیالم راحت شد و یه نفس عمیق کشیدم ولی قبل از اینکه حرفی بزنم از سر میز بلند شد و رفت سمت در
× خوب قولش زدم حالا می تونم فرار کنم و از دستش خلاص بشم
× به سمت در رفتم و رفتم بیرون و با تمام توانم داشتم می دویدم به یه کوچه ی تنگ و تاریک رسیدم ، دقیقاً همون جایی که اولین بار دیدمش ، بهش اهمیت ندادم و ازش بیرون رفتم ولی یهو جلوم ظاهر شد
# داشت به سمت در میرفت و رفت بیرون انگار می خواست فرار کنه منم دونبالش رفتم و وقتی از خونه اومدم بیرون دیدم داره سریع می دویید و داشت از دستم فرار می کرد ، دونبالش رفتم و بعد چند دقیقه خودم رو جلوش ظاهر کردم
× ول....ولم کن بزار برم ( نفس زنان )
# چرا مگه دوسم نداشتی پس چرا داری فرار می کنی
× همه ی چیز هایی که گفته بودم الکی بود می خواستم حواست پرت بشه تا از دستت خلاص بشم
# من چه اهمقی بودم که گول حرف های تورو خوردم ( با خنده ملیح )
× یعنی فکر کردی عاشق تو میشم.......اهمق ( با خنده )
× قبل از اینکه حرفم رو ادامه بدم با تیری که به دستم خورد حرفم قطع شد ، چشمام سیاهی رفت و پاهام سست شد و افتادم زمین که یهو................
( بچه ها چیزی در مورد آخر فیک بهتون بگم که سد اند
و یکی میمیره)
- ۱.۳k
- ۰۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط