قصهپرواز
🕊️ #قصه_پرواز 🥀
✍️ قسمت ۴:
... سه نفر بودن، یکی از اونا مهدی بود.سلام و علیکی کردم و با همون خستگی به مهدی گفتم کاظم چی شد پس؟
جواب داد: کارش جور نشد.فرماندهمون بهش اجازه نداد.
سری تکون دادم و گفتم من دارم میرم پای کار، صبح میام میبینمتون.
مهدی گفت: میخوای ماهم بیایم؟
گفتم: نه الان شما به منطقه توجیه نیستین.فردا توی روشنایی میبرمتون که خوب به زمین توجیه بشید.
خداحافظی کردم و رفتم.توی راه همش به این فکر میکردم که بعد از این همه مدت که مهدی رو دیدم، حتی وقت نکردم بغلش کنم...
فردا بچهها رو بردم توی خط و تقسیمشون کردم.مهدی رو سپردم که با کمیل(عباس دانشگر) باشه.اون روز مهدی با کمیل توی خط موند که کامل توجیه بشه.
باز هم فرصت نشد دو دقیقه با مهدی بشینم و دوتایی حالواحوالی کنیم...
🖋️ ادامه دارد...
#نهمین_سالگرد
#شهیدمدافعحرممهدیطهماسبی
•┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈•
#عارفان_مجاهد #مدافع_حرم
#شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ عضو شوید👇
🔗 | @arefanemojahed
✍️ قسمت ۴:
... سه نفر بودن، یکی از اونا مهدی بود.سلام و علیکی کردم و با همون خستگی به مهدی گفتم کاظم چی شد پس؟
جواب داد: کارش جور نشد.فرماندهمون بهش اجازه نداد.
سری تکون دادم و گفتم من دارم میرم پای کار، صبح میام میبینمتون.
مهدی گفت: میخوای ماهم بیایم؟
گفتم: نه الان شما به منطقه توجیه نیستین.فردا توی روشنایی میبرمتون که خوب به زمین توجیه بشید.
خداحافظی کردم و رفتم.توی راه همش به این فکر میکردم که بعد از این همه مدت که مهدی رو دیدم، حتی وقت نکردم بغلش کنم...
فردا بچهها رو بردم توی خط و تقسیمشون کردم.مهدی رو سپردم که با کمیل(عباس دانشگر) باشه.اون روز مهدی با کمیل توی خط موند که کامل توجیه بشه.
باز هم فرصت نشد دو دقیقه با مهدی بشینم و دوتایی حالواحوالی کنیم...
🖋️ ادامه دارد...
#نهمین_سالگرد
#شهیدمدافعحرممهدیطهماسبی
•┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈•
#عارفان_مجاهد #مدافع_حرم
#شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ عضو شوید👇
🔗 | @arefanemojahed
- ۴۷۳
- ۱۳ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط