من زنانی را می شناسم،
من زنانی را می شناسم،
که صبح ها وقتی از خانه بیرون می زنند،
قلبشان را تا می کنند و در گوشه ی کمد اتاق شان می گذارند.
زنانه گی هایشان را از یاد می برند،
و زیر چین ابرو و اخم پیشانی،
و تُن صدای محکم،پنهان می کنند.
زنانی که پشت عوض کردن دنده ی ۲و۳ ماشین زندگی،
یادشان می رود لطافت وظرافتِ به یغما رفته شان را.
من زنانی را دیده ام،
که بسیار دوست می دارند،
و کم دوست داشته می شوند،
بسیار می فهمند،
و کم درکشان می کنند،
بسیار می بخشند،
اما نصیبی نمی برند،
و بسیار می دَوَند،
اما هرگز نمی رسند.
و همین زنان،
شبها با خسته گی،
با دیوارهای خالی خانه ،
و در سکوت سنگین اتاق شان،
در آنجا که هیاهوی جریان زندگی متوقف می شود،
در آینه ی قدی اتاق شان،همچنان به دنبال زنی که خود می شناسند،می گردند.
زنی که،
دوست دارد بخندد،
برقصد،
و آزادانه خودش باشد.......
که صبح ها وقتی از خانه بیرون می زنند،
قلبشان را تا می کنند و در گوشه ی کمد اتاق شان می گذارند.
زنانه گی هایشان را از یاد می برند،
و زیر چین ابرو و اخم پیشانی،
و تُن صدای محکم،پنهان می کنند.
زنانی که پشت عوض کردن دنده ی ۲و۳ ماشین زندگی،
یادشان می رود لطافت وظرافتِ به یغما رفته شان را.
من زنانی را دیده ام،
که بسیار دوست می دارند،
و کم دوست داشته می شوند،
بسیار می فهمند،
و کم درکشان می کنند،
بسیار می بخشند،
اما نصیبی نمی برند،
و بسیار می دَوَند،
اما هرگز نمی رسند.
و همین زنان،
شبها با خسته گی،
با دیوارهای خالی خانه ،
و در سکوت سنگین اتاق شان،
در آنجا که هیاهوی جریان زندگی متوقف می شود،
در آینه ی قدی اتاق شان،همچنان به دنبال زنی که خود می شناسند،می گردند.
زنی که،
دوست دارد بخندد،
برقصد،
و آزادانه خودش باشد.......
۴.۸k
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.