سر زمین باشکوه نگهبان آتش پارت ۱

در دل کوه و جنگل در دل آتش هدیه ای از سوی خدا پسری خاص پولدار و کسانی که آتشی عبدی در خانه یشان داشتند و برای حفاظت از سرزمین فانی ها موجودی به وجود آمد موجودی مقاوم شجاع ، دلیر،نیرومند و مهربان اولین فرزند طبیعت کسی که نگهبان آتش بود
از طرف خداوند پا به این دنیا گذاشت موجودی ابدی زیبا و نجیب حتی فکر کردن به او باور نکردنی است کسانی که از او بد می‌گویند سزاوار مرگ هستند زیرا این موجود هیچ بدی ندارد این موجود دلی مهربان ، تنی جنگ جو و محافظ آتش است کسی که نمی‌گذارد به جنگل آسیب برسد . که موجودات ضعیف رنج ببرند بخشنده تر از او فقط خداست.
نگهبان آتش پدر و مادر او اسکی برای فرزنده خود انتخاب کرده بودند.پادرا،زندگی پادرا دقیقا مانند معنی اسم اوست . پادرا پس از چند قرن زندگی عاشق دختری می‌شود دختری زیبا با چهره ای همانند ماه .
دختری به اسم،ماهلین، ماهلین دختری نجیب زیبا و پرفراز است .دختری زیبا دختری مهربان شجاع.پدر ماهلین او را خیلی دوست دارد مادر ماهلین همیشه به این باور داشت که اگر ماهلین ازدواج کند خداوند هدیه ای بزرگ به آنها خواهد داد . برای همین به دنبال شوهری خوش قیافه و ثروتمند برای ماهلین بود ، اما ماهلین روزی از خانه فرار کرد . زیرا می خواست با کسی ازدواج کند که او را دوست داشته باشد .
عشق پادرا و ماهلین از جایی شروع شد که ماهاین به درون جنگل رفت. ماهلین صدای زوزه گرگ را می‌شنید اما هنوز پا بر جا و استوار قدم بر می داشت.
پادرا،از دور ماهلین را دید ، و عاشق او شد اما می‌دانست این عشق عبدی نخواهد بود . با این حال پادرا رام عشق شد و ناخداگاه قدم برداشت و کم کم به ماهلین نزدیک شد .
ماهلین،از دور پادرا را دید ، ترس کم کم داشت تمام وجود ماهلین را در بر میگرفت، اما با این حال ماهلین باز هم با تمام شجاعت قدم بر می‌داشت .

ماهلین: کی اونجاست،بیا بیرون.
پادرا: از من نترس کاری باهات ندارم. من پادرام تو کی هستی؟ چرا به دل جنگل اومدی.
ماهلین:من از دست مادرم فرار کردم. به من نزدیک نشو. هی برو عقب .
پادرا: باشه اینجا خطرناکه دنبالم بیا.
ماهلین:چطور میتونم بهت اعتماد کنم.از کجا معلوم بهم آسیب نزنی.
پادرا:بهت سابت میکنم . فقط باهام بیا.
ماهلین:مطمئن باشم.
پادرا: آره . مطمئن باش.


ماهلین آرام آرام قدم برداشت و به دنبال پادرا حرکت کرد ماهلین قصری زیبا درون جنگل دید او حتی فکرش هم نمی کرد که همچین قصر با شکوهی وجود داشته باشد آن هم درون جنگل ماهلین وارد قصر شد. زبانش قاصد از آن همه زیبایی بود نمی دانست چه کلمه ای برای توصیف این قصر استفاده کنید.
پادرا:این جا قصر منه. اگر چیزی نیاز داشتید به خدمت کار بگو ، و به هیچ عنوان به اتاق پنجم توی طبقه پنجم ، نرو.
ماهلین: باشه ولی چرا؟
پادرا: نیازی نیست بدونی.
ماهلین: باشه .
پادرا: اگر خدمتکار ها نبودن و کاری داشتی‌‌‌. بیا به بزرگ ترین اتاق قصر من اون جا هستم.
ماهلین: باشه . ممنونم که من رو اینجا راه دادی.
پادرا:خواهش میکنم. درضمن.هیچ وقت دیگه تنها توی جنگل قدم نزن . جنگل‌ جای خطر ناکیه.
ماهلین : باشه،ولی چرا این رو به من می گی، در حالی که خودتم تنها توی جنگل بودی.
پادرا: شاید، یه روزی بفهمی.

ویو ماهلین
منظورش از این که شاید به روزی بفهمی چی بود . چرا همچین چیزی گفت . شاید چیزی رو مخفی می‌کنه.
چند ساعت بعد)
ویو ماهلین
از خواب بیدار شود هنوز هوا تاریک بود بارون می بارید از پنجره اتاق بیرون رو نگاه کردم دیدم پادرا داره توی حیاط قدم می‌زنه محو صورتش شدم .من من با این که چند ساعت بیشتر نبود باهاش آشنا شدم ولی......ولی................فکر کنم.....فکر کنم......عاش....... نه نه نه این اتفاق نیفتاده

ویو نویسنده
پادرا برگشت و رفت توی اتاقش . بعد از چند دقیقه پشت سر هم رعدو برق میزد. ماهلین از بچگی بخاطر صدای بلند ترسناک رعد و برق میترسید(😟😟😟😫😫)

ویو ماهلین
دراز کشیدم که یکدفعه رعدو برق زد همیشه اینجور موقع ها به اتاق پدرم میرفتم و پیش اون می خوابیدم. شاید الان بهتره از پادرا خواهش کنم که اونجا بخوابم....نه نه نه اون یه پسره منم یه دخترم ......ولی خیلی از رعد و برق میترسم همین الان میرم پیشش

ویو پادرا
داشتم کتاب می خوندم که صدای در اومد .رفتم در رو باز کردم دیدم ماهلینه .
پادرا : چیزی شده
(یکدفعه صدای رعد برق اومد ماهلین با دست هایش روی گوش ها رو پوشانده بود چشماش رو بست و یکدفعه جیغ بلندی زد)
ویو پادرا
ماهلین گوش هاش رو گرفت و جیغ زد . من ناخودآگاه بغلش کردم.
پادرا: هیششش .آروم باش .چیزی نیست.من اینجام .نمیزارم کسی یا چیزی بهت صدمه بزنه خب.


شرط ها
لایک:5
کامت:5
دیدگاه ها (۵)

از دل پینترست میامحمایت پلیز(✿ ♥‿♥)

از دل پینترست میام حمایت پلیزʕ •ᴥ•ʔ

از دل پینترست میام حمایت پلیزʕ •ᴥ•ʔ 𓃵𓃲

می خوام پروفم رو تغیر بدم کدوم بهتره

سرزمین با شکوه نگهبان آتش پارت۲

𝗜𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲 𝗳𝗮𝘁𝗲Season: 𝟮 Part:𝟭𝟱 ویوی جونگ‌کوک: سالن تاریک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط