"بازی"
"بازی"
🕶part:23🕶
کلودی:مکان و همه چیز آماده است؟
_:همه چی طبق چیزی که گفتید امادست!
کلودی:میتونید برید
کیوکو:کی به هوش میاد؟
کلودی:همین الان
همونطور که چول به صندلی وسط اتاق بسته شده بود...کلودی محکم زد به صورتش...طولی نکشید که بیدار شد
هنوز متوجه اطرافش نشده بود که دور تا دورش رو قفس بزرگی پر کرد
صدای اوفتادن قفس اونقدر زیاد بود که بتونه اونو به هوش بیاره
چول:چیکار میکنی
کلودی:توجه نکردی زیادی گذاشتم زنده بمونی
جیمین:مرد پیر...نمیخوای بمیری...چقدر عمر میکنی اخه
کیوکو:نگران نباش....کارتو همینجا تموم میکنیم
میاکو:اونم با روش قشنگی مگه نه بچه ها
کلودی:اره و چه چیزی زیباتر از اینکه عقرب ها نیشت بزنن؟مخصوصا اگه عقرب های سمی ای که مخصوص از جنگل آمازون آورده شدن....
چول:نهه...نکن...اینکارو نکن...مگه دیوونه اییییی
کلودی:نه بابا چه دیوونگی ای...اونقدر دوست دارم که برات هزینه کردم
چول:اینکارو نکن...تروخدا نکن
کلودی:عقرب ها رو آزاد کنید
چول:نهههه نهههه نکننننن...نههه
صندلی ای گذاشت و به قفس عظیمی که رو به روش و الان پر از عقربه نگاه میکرد....
واسه ی جیمین همه چی مبهم بود...نمیتونست اتفاقا رو هضم کنه...اون هنوز به چیزی عادت نکرده بود
درسته تظاهر به مقاومت میکرد و براش مثلا عادیه...ولی چیزی داشت درونش رو نابود میکرد....آرزو میکرد صحنه رو به روش تموم بشه و ازون مکان بزنه بیرون
اون مثل میاکو و کیوکو و کلودی چندین سال در این کار نیست....حرفه ای نیست و روحیه اش کامل با این کارها و این حال و هوا سازگاری نشده
برعکس میاکو که پوزخند نگاه میکرد و کیوکو سرد بهش خیره شده و اما کلودی
نمیشد از چشماش هیچ چیزی رو خوند
اخماش توهم بود و به چول که الان هم از ترس و هم از درد فریاد میکشید خیره بود
حدود ۱۰ الی ۱۵ عقرب روی بدنش بودن....پیرهنش پاره و پوره شده بود...طولی نکشید که سمی که عقرب ها داشتن وارد خون چول بشن
جیمین گهگاهی چشاشو میبست
شاید این صحنه واسه اون ۳ تا چیز خیلی کمی باشه حتی ممکنه هم لذت بخش
اما برای جیمین چیزی بالاتر از افتضاح و غیرقابل تحمل بود
کلودی احساس رضایت داشت....از اینکه قاتل مادرش رو کشته کاملا راضی بود مخصوصا به روشی که خودش میخواست
الان تنها هدفش بردن بازی ای که ۲ روز بیشتر براش نمونده
کلودی بلند شد و بنزین رو اطراف اونجا ریخت...با بچه ها رفت بیرون....فندکش رو روشن کرد و برد جلو و قبل از اینکه بندازه گفت
کلودی: هرکسی تاوانی کاری رو پس میده....چه راحت چه زجر اور...اینم تاوان کار تو
🕶part:23🕶
کلودی:مکان و همه چیز آماده است؟
_:همه چی طبق چیزی که گفتید امادست!
کلودی:میتونید برید
کیوکو:کی به هوش میاد؟
کلودی:همین الان
همونطور که چول به صندلی وسط اتاق بسته شده بود...کلودی محکم زد به صورتش...طولی نکشید که بیدار شد
هنوز متوجه اطرافش نشده بود که دور تا دورش رو قفس بزرگی پر کرد
صدای اوفتادن قفس اونقدر زیاد بود که بتونه اونو به هوش بیاره
چول:چیکار میکنی
کلودی:توجه نکردی زیادی گذاشتم زنده بمونی
جیمین:مرد پیر...نمیخوای بمیری...چقدر عمر میکنی اخه
کیوکو:نگران نباش....کارتو همینجا تموم میکنیم
میاکو:اونم با روش قشنگی مگه نه بچه ها
کلودی:اره و چه چیزی زیباتر از اینکه عقرب ها نیشت بزنن؟مخصوصا اگه عقرب های سمی ای که مخصوص از جنگل آمازون آورده شدن....
چول:نهه...نکن...اینکارو نکن...مگه دیوونه اییییی
کلودی:نه بابا چه دیوونگی ای...اونقدر دوست دارم که برات هزینه کردم
چول:اینکارو نکن...تروخدا نکن
کلودی:عقرب ها رو آزاد کنید
چول:نهههه نهههه نکننننن...نههه
صندلی ای گذاشت و به قفس عظیمی که رو به روش و الان پر از عقربه نگاه میکرد....
واسه ی جیمین همه چی مبهم بود...نمیتونست اتفاقا رو هضم کنه...اون هنوز به چیزی عادت نکرده بود
درسته تظاهر به مقاومت میکرد و براش مثلا عادیه...ولی چیزی داشت درونش رو نابود میکرد....آرزو میکرد صحنه رو به روش تموم بشه و ازون مکان بزنه بیرون
اون مثل میاکو و کیوکو و کلودی چندین سال در این کار نیست....حرفه ای نیست و روحیه اش کامل با این کارها و این حال و هوا سازگاری نشده
برعکس میاکو که پوزخند نگاه میکرد و کیوکو سرد بهش خیره شده و اما کلودی
نمیشد از چشماش هیچ چیزی رو خوند
اخماش توهم بود و به چول که الان هم از ترس و هم از درد فریاد میکشید خیره بود
حدود ۱۰ الی ۱۵ عقرب روی بدنش بودن....پیرهنش پاره و پوره شده بود...طولی نکشید که سمی که عقرب ها داشتن وارد خون چول بشن
جیمین گهگاهی چشاشو میبست
شاید این صحنه واسه اون ۳ تا چیز خیلی کمی باشه حتی ممکنه هم لذت بخش
اما برای جیمین چیزی بالاتر از افتضاح و غیرقابل تحمل بود
کلودی احساس رضایت داشت....از اینکه قاتل مادرش رو کشته کاملا راضی بود مخصوصا به روشی که خودش میخواست
الان تنها هدفش بردن بازی ای که ۲ روز بیشتر براش نمونده
کلودی بلند شد و بنزین رو اطراف اونجا ریخت...با بچه ها رفت بیرون....فندکش رو روشن کرد و برد جلو و قبل از اینکه بندازه گفت
کلودی: هرکسی تاوانی کاری رو پس میده....چه راحت چه زجر اور...اینم تاوان کار تو
۵.۲k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.