فیک استاد جذاب من
فیک استاد جذاب من
پارت ۶ فیک استاد جذاب من
ات ویو
با جونگکوک رفتیم پایین تا صبحونه بخوریم آجوما په میزی چیده بود برامون
ات : جونگکوکا ما این همه رو چجوری میخوایم بخوریم آخه
جونگکوک: خو یه جوری میخوریم حالا ( خنده 🗿🦖)
ات : باچ
جونگکوک ویو
رفتیم نشستیم رو صندلی و شروع کردیم به خوردن محو نگاه کردن به ات شدم به طرز خیلییییی کیوتییی داشت صبحونه میخورد
ات : جونگکوک چرا به .. من نگاه میکنی غذاتو بخور دیگه ( معذب )
جونگکوک: نمیشه بجای غذا تو رو بخورم
ات : یاااااا بذار صبحونمو بخورم دیگه
جونگکوک: خنده
بعد تموم شدن صبحونه
ات : جونگکوکا بریم خرید
جونگکوک : اوممم باشع بریم
ات : پس من برم حاضرشم تو هم برو حاضر شو
جونگکوک: باشه خوشگلم
ات ویو
رفتم تو اتاقم و یه لباس خوشگل پوشیدم فکر کنم جونگکوک هم آماده باشع
جونگکوک ویو
یه لباس ساده پوشیدم و رفتم پایین منتظر ات وایسادم تا بیاد پایین
ات اومد و دستش رو گرفتم و رفتیم سوار ماشین شدیم و بعد نیمساعت رسیدیم به مرکز خرید
با ات پیاده شدیم و رفتیم داخل
ات : واییی جانگکوکاااا اینا رو نگا چقده گوگولین کاش ما هم بچه داشتیم
جونگکوک : وای آره
داشتیم میرفتیم که حوس کاکائو کردم
ات : جانگکوکااا کاکائو میخوام
جونگکوک : باش بریم کاکائو بگیریم
ات : میسییییی
جونگکوک ویو
رفتیم واسه ات چندتا شکلات و شیر کاکائو گرفتم و دادم بهش رفتیم نشستیم یه گوشه تا کاکائوش رو تموم کنه
که دیدم حالش بده
جونگکوک : ات ات عزیزم خوبی
ات ویو
با تمام سرعت خودم و رسوندم به سرویس بهداشتی و تا میتونستم است*فراغ کردم
بعد رفتم سرو صورتمو شستم و رفتم پیش جونگکوک
جونگکوک : ات عزیزم خوبی
ات : هوم ولی .. جونگکوک من هیچوقت تو حالت عادی استف*راغ نمیکنم فک فکر کنم
جونگکوک : وایی ات تو حامله اییییی
ات : وای جونگکوکا آروم حالا بزار بریم دکتر
نیمساعت بعد تو دکتر
دکتر : خوب آقای جئون تبریک میگم همسر شما حاملس
ات : وایییی جانگکوکاااااا
جونگکوک : اتتتت ممنونممممم و ات رو بغل کرد
داشتیم از مطب میومدیم بیرون که
جیمین ویو
بعد از اون روزی که بابا و مامان مردن و من ات رو سپردم دست خاله و خودمم راصی نبودم ولی طلبکارای بابا هر روز بیشتر میشد و مجبور بودم تمام ارث رو بدم به طلبکارا بعد از اون تصمیم گرفتم مافیا شم
ولی امروز خیلی حالم بد بود و سرم گیج میرف پس رفتم پیش دکتر ولی اونجا کسی رو دیدم که مطمئنم ازم خیلی ناراحته درسته خودش بود ات
ات ویو
ات : جی.. میم..ن نه نه اون نباید جیمین باشههههه
جونگکوک : ات خوبی چیمیگی
ات : جونگکوکا اون جیمینه ( گریه ) و سری دویید و رفت تو ماشین و جیمین هم دنبالش رفت
عمارت جونگکوک
جونگکوک : خب جیمین چرا اینکار رو با ات کردی
جیمین: ات منو ببخشید ولی طلبکارای بابا روز به روز بیشتر میشد منم مجبور شدم تموم ارث بابا رو بدم به طلبکارا
ات: یااا جیمیناااا خیلی دوست دارممممم و محکم همو بغلیدن 🥲
جونگکوک : یااااا ات
جیمین : خب ولی جریان شما دوتا چیه
ات : خب من تصمیم گرفتم نقاشی یاد بگیریم و..........( و کل داستان رو تعریف کرد )
جیمین: هوم باش ولی آقای جئون خواهرم رو اذیت نکنی هااا
پایان🦋
امیدوارم دوست داشته باشید
شرط پارت بعد
۲۰ تا کامنت
۳۰ تا لایک
پارت ۶ فیک استاد جذاب من
ات ویو
با جونگکوک رفتیم پایین تا صبحونه بخوریم آجوما په میزی چیده بود برامون
ات : جونگکوکا ما این همه رو چجوری میخوایم بخوریم آخه
جونگکوک: خو یه جوری میخوریم حالا ( خنده 🗿🦖)
ات : باچ
جونگکوک ویو
رفتیم نشستیم رو صندلی و شروع کردیم به خوردن محو نگاه کردن به ات شدم به طرز خیلییییی کیوتییی داشت صبحونه میخورد
ات : جونگکوک چرا به .. من نگاه میکنی غذاتو بخور دیگه ( معذب )
جونگکوک: نمیشه بجای غذا تو رو بخورم
ات : یاااااا بذار صبحونمو بخورم دیگه
جونگکوک: خنده
بعد تموم شدن صبحونه
ات : جونگکوکا بریم خرید
جونگکوک : اوممم باشع بریم
ات : پس من برم حاضرشم تو هم برو حاضر شو
جونگکوک: باشه خوشگلم
ات ویو
رفتم تو اتاقم و یه لباس خوشگل پوشیدم فکر کنم جونگکوک هم آماده باشع
جونگکوک ویو
یه لباس ساده پوشیدم و رفتم پایین منتظر ات وایسادم تا بیاد پایین
ات اومد و دستش رو گرفتم و رفتیم سوار ماشین شدیم و بعد نیمساعت رسیدیم به مرکز خرید
با ات پیاده شدیم و رفتیم داخل
ات : واییی جانگکوکاااا اینا رو نگا چقده گوگولین کاش ما هم بچه داشتیم
جونگکوک : وای آره
داشتیم میرفتیم که حوس کاکائو کردم
ات : جانگکوکااا کاکائو میخوام
جونگکوک : باش بریم کاکائو بگیریم
ات : میسییییی
جونگکوک ویو
رفتیم واسه ات چندتا شکلات و شیر کاکائو گرفتم و دادم بهش رفتیم نشستیم یه گوشه تا کاکائوش رو تموم کنه
که دیدم حالش بده
جونگکوک : ات ات عزیزم خوبی
ات ویو
با تمام سرعت خودم و رسوندم به سرویس بهداشتی و تا میتونستم است*فراغ کردم
بعد رفتم سرو صورتمو شستم و رفتم پیش جونگکوک
جونگکوک : ات عزیزم خوبی
ات : هوم ولی .. جونگکوک من هیچوقت تو حالت عادی استف*راغ نمیکنم فک فکر کنم
جونگکوک : وایی ات تو حامله اییییی
ات : وای جونگکوکا آروم حالا بزار بریم دکتر
نیمساعت بعد تو دکتر
دکتر : خوب آقای جئون تبریک میگم همسر شما حاملس
ات : وایییی جانگکوکاااااا
جونگکوک : اتتتت ممنونممممم و ات رو بغل کرد
داشتیم از مطب میومدیم بیرون که
جیمین ویو
بعد از اون روزی که بابا و مامان مردن و من ات رو سپردم دست خاله و خودمم راصی نبودم ولی طلبکارای بابا هر روز بیشتر میشد و مجبور بودم تمام ارث رو بدم به طلبکارا بعد از اون تصمیم گرفتم مافیا شم
ولی امروز خیلی حالم بد بود و سرم گیج میرف پس رفتم پیش دکتر ولی اونجا کسی رو دیدم که مطمئنم ازم خیلی ناراحته درسته خودش بود ات
ات ویو
ات : جی.. میم..ن نه نه اون نباید جیمین باشههههه
جونگکوک : ات خوبی چیمیگی
ات : جونگکوکا اون جیمینه ( گریه ) و سری دویید و رفت تو ماشین و جیمین هم دنبالش رفت
عمارت جونگکوک
جونگکوک : خب جیمین چرا اینکار رو با ات کردی
جیمین: ات منو ببخشید ولی طلبکارای بابا روز به روز بیشتر میشد منم مجبور شدم تموم ارث بابا رو بدم به طلبکارا
ات: یااا جیمیناااا خیلی دوست دارممممم و محکم همو بغلیدن 🥲
جونگکوک : یااااا ات
جیمین : خب ولی جریان شما دوتا چیه
ات : خب من تصمیم گرفتم نقاشی یاد بگیریم و..........( و کل داستان رو تعریف کرد )
جیمین: هوم باش ولی آقای جئون خواهرم رو اذیت نکنی هااا
پایان🦋
امیدوارم دوست داشته باشید
شرط پارت بعد
۲۰ تا کامنت
۳۰ تا لایک
۲۴.۱k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.