نشسته بودم رو ایوون و به آسمون و ابرا که تند تند میدوییدن

نشسته بودم رو ایوون و به آسمون و ابرا که تند تند میدوییدن نگاه میکردم
آسمون مه داشت
حیاط خیس بود
درختای بلندِ تو کوچه فقط شاخه های تنها و بی برگی بودن که از لا به لاشون میتونستم کل شهر و ببینم،
یکی در و میزد
بلند شدم و در رو باز کردم.
زمستون بود.
دعوتش کردم تو حیاط،
بغلش کردم
بوسیدمش
نشوندمش تو آلاچیق وسط درختای پرتقال که مثل همیشه سبز بودن.
با تموم ذوق خواستم صدات کنم که بیا و ببین زمستون اومده؛
ببین هوا چه دلبر شده؟
یه چای آتیشی میدونی چقد میچسبه؟
اما هرچی صدا کردم جوابی نگرفتم...
اصلا حواسم نبود که نیستی و رفتی و قرار این زمستون تو تنهایی یخ بزنم.
اصلا شاید چون تو رفتی زمستون اومده.
کاش زود تر زمستون بره و تو بیای.
زمستون بره میای دیگه.
مگه نه؟
دیدگاه ها (۲۶)

‌این سرفه های پیاپیاین سرمای زده به استخوان از زمستان نیست.....

زمستان رابه خاطر چتری دوست دارمکه سرپناهش را در بارانقسمت می...

‌چه زمستان غم انگیز بدی خواهد شد ماه دی باشد و آغوش کسی کم ب...

برف ای سپید همیشه ببار بگذار تا ندانند کجا گیسو سپید کرده ام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط