دانلود رمان داماد اجاره ای اختصاصی یک رمان دختر قصه ما بر
دانلود رمان داماد اجاره ای اختصاصی یک رمان دختر قصه ما برای ادامه تحصیل رفته اتریش الان هم که داره برمیگرده باباش اصرار داره که با پسر شریکش ازدواج کنه اما راحیل دوسش نداره به خاطر همین با دخترعمو و پسرعموش تصمیم میگیرن که کسی رو برای چن وقت به عنوان شوهر راحیل استخدام کنن
پیشنهاد ما
رمان اقیانوس قلبم| zah_ra, fatimaff کاربر نودهشتیا
رمان زن | لَیالی کاربر انجمن نودهشتیا
بخشی از رمان
دو روز همایش هم گذشت ، امروز رو می تونیم برا خودمون باشیم وهر کاری می خوایم بکنیم … نه ابنکه روزای قبلما رو بسته بودن و به زور ازمون کارمی کشیدن …
امروز با همکارا تصمیم گرفتیم بریم کوه و نهار اونجا باشیم تا شب هم برگردیم و برای ساعت ۱۱ شب که بلیط داشتیم اماده بشیم .. امینه هم که تو گروه جا افتاده بود همراهمون اومد .. برخلاف تصورم با مهربان هم صمیمی شده بودن و بگو به بخندشون گوش ملتو کر کرده بود … منو امینه و مهربان با هم تو یه ردیف راه می رفتیم ، شهرام هم که هنوز کمی سرسنگین بود معلوم نبود کجا سیر میکنه ، منم این دو روزه اصلا تحویلش نگرفتم ، چه معنی داره انقدر هی لی لی به لالای مردا بذارن ؟
امینه بینمون بود و حرف می زد .. هنوز با مهربان کاردو پنیر بودم و زیاد همو تحویل نمی گرفتیم
سرعتمو کم کردم تا از اون دوتا جدا بشمو یه خرده به دامنه کوه که پر از لاله واژگون بود نگاه کنم … اروم قدم برمی داشتم و به اطرافم نگاه می کردم که فواد بزرگمهر اومد پیشم و هم قدم با من شد
_خوش می گذره خانم محبی؟
چه خوب اسمم یادشه ، از همون برخورد اولمون که چند ماه پیش بود دیگه باهاش برخورد نداشتم
_ممنون اقای بزرگمهر
_تنهایین
_اتفاقا با چند تا از دوستان بودم که عقب افتادم
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%a7%d9%85%d8%a7%d8%af-%d8%a7%d8%ac%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d8%a7%db%8c-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
پیشنهاد ما
رمان اقیانوس قلبم| zah_ra, fatimaff کاربر نودهشتیا
رمان زن | لَیالی کاربر انجمن نودهشتیا
بخشی از رمان
دو روز همایش هم گذشت ، امروز رو می تونیم برا خودمون باشیم وهر کاری می خوایم بکنیم … نه ابنکه روزای قبلما رو بسته بودن و به زور ازمون کارمی کشیدن …
امروز با همکارا تصمیم گرفتیم بریم کوه و نهار اونجا باشیم تا شب هم برگردیم و برای ساعت ۱۱ شب که بلیط داشتیم اماده بشیم .. امینه هم که تو گروه جا افتاده بود همراهمون اومد .. برخلاف تصورم با مهربان هم صمیمی شده بودن و بگو به بخندشون گوش ملتو کر کرده بود … منو امینه و مهربان با هم تو یه ردیف راه می رفتیم ، شهرام هم که هنوز کمی سرسنگین بود معلوم نبود کجا سیر میکنه ، منم این دو روزه اصلا تحویلش نگرفتم ، چه معنی داره انقدر هی لی لی به لالای مردا بذارن ؟
امینه بینمون بود و حرف می زد .. هنوز با مهربان کاردو پنیر بودم و زیاد همو تحویل نمی گرفتیم
سرعتمو کم کردم تا از اون دوتا جدا بشمو یه خرده به دامنه کوه که پر از لاله واژگون بود نگاه کنم … اروم قدم برمی داشتم و به اطرافم نگاه می کردم که فواد بزرگمهر اومد پیشم و هم قدم با من شد
_خوش می گذره خانم محبی؟
چه خوب اسمم یادشه ، از همون برخورد اولمون که چند ماه پیش بود دیگه باهاش برخورد نداشتم
_ممنون اقای بزرگمهر
_تنهایین
_اتفاقا با چند تا از دوستان بودم که عقب افتادم
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%a7%d9%85%d8%a7%d8%af-%d8%a7%d8%ac%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d8%a7%db%8c-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
۷.۲k
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.