عاشقانه های پاک
عاشقانه های پاک
بسم رب الحسین [علیه السلام]
گفتم
باخدا معامله کرده بودم...
جوابش اومد....
گفت چه معامله ای...؟!
جوابش چی بود...؟!
\"به خدا گفته بودم اگه پاک موندم
یه دختر پاک و نجیب نصیبم کنه...\"
.
وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ والطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ
(نور_٢٦) *یقین دارم*
گفتم\"چشاتو ببند...!!!\"
گفت هوووم...بستم...!
\"خب چی میبینی...؟\"
.
هیچ چی..!!!..تاریکه...سیاهه..!!!
گفتم:\"بدون تو دنیام این جوریه...
تاریک و سیاه...
جواب معاملم با خدا...
اجر این همه سال جهاد در راه خدا با نفسم... تویی...
دیگه تموم شد...\"
پرسیدچی تموم شد؟!
گفتماین که این همه مدّت واسه پاک بودنم...
تلاش کردم که فقط عشقم...
یه نفر باشه...اونم همسرم...
.
لبخندی از سر رضایت رو لبام نشست...
پرسیدواسه چی میخندی...؟!
با لبخند توأم با اشک شوقی که از گوشه چشام سرازیر میشد رو گونه هام...
گفتم
\"آخههه....علی بودم ...بهم فاطمه داد... \"
حلقه_ازدواجو...
که تو انگشتت انداختم...
با علی(علیه السلام)...عهد بستم که
هییییچ وقت تنهات نذارم...
عهد بستم که
مردت باشم و تکیه گاهت...
صاحبت باشم و سایه ی روی سرت...
من با علی(علیه السلام)عهد بستم که
تا روزی که زندم...
مثه پروانه دور شمع وجودت بگردم...
.
بانوی منننن...
توچی؟
تو با فاطمه(سلام الله علیها)...
چه عهدی بستی...؟!
.
گفت
من با فاطمه(سلام الله علیها)...
عهد بستم که...
بهترین رفیق و یارت باشم...
عهد بستم که
همدم و همنفست باشم...
نه تنها همسر بلکه همسفرت باشم تا خدا...
عهد بستم که
جز تو مردی رو نبینم...و نشناسم...
من با مادرم فاطمه(سلام الله علیها)...
عهد بستم که
هدفم جلب رضایت تو باشه و بس...
کَأَنَّهُ...رضایت خدا در،گرو رضایت توئه
بسم رب الحسین [علیه السلام]
گفتم
باخدا معامله کرده بودم...
جوابش اومد....
گفت چه معامله ای...؟!
جوابش چی بود...؟!
\"به خدا گفته بودم اگه پاک موندم
یه دختر پاک و نجیب نصیبم کنه...\"
.
وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ والطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ
(نور_٢٦) *یقین دارم*
گفتم\"چشاتو ببند...!!!\"
گفت هوووم...بستم...!
\"خب چی میبینی...؟\"
.
هیچ چی..!!!..تاریکه...سیاهه..!!!
گفتم:\"بدون تو دنیام این جوریه...
تاریک و سیاه...
جواب معاملم با خدا...
اجر این همه سال جهاد در راه خدا با نفسم... تویی...
دیگه تموم شد...\"
پرسیدچی تموم شد؟!
گفتماین که این همه مدّت واسه پاک بودنم...
تلاش کردم که فقط عشقم...
یه نفر باشه...اونم همسرم...
.
لبخندی از سر رضایت رو لبام نشست...
پرسیدواسه چی میخندی...؟!
با لبخند توأم با اشک شوقی که از گوشه چشام سرازیر میشد رو گونه هام...
گفتم
\"آخههه....علی بودم ...بهم فاطمه داد... \"
حلقه_ازدواجو...
که تو انگشتت انداختم...
با علی(علیه السلام)...عهد بستم که
هییییچ وقت تنهات نذارم...
عهد بستم که
مردت باشم و تکیه گاهت...
صاحبت باشم و سایه ی روی سرت...
من با علی(علیه السلام)عهد بستم که
تا روزی که زندم...
مثه پروانه دور شمع وجودت بگردم...
.
بانوی منننن...
توچی؟
تو با فاطمه(سلام الله علیها)...
چه عهدی بستی...؟!
.
گفت
من با فاطمه(سلام الله علیها)...
عهد بستم که...
بهترین رفیق و یارت باشم...
عهد بستم که
همدم و همنفست باشم...
نه تنها همسر بلکه همسفرت باشم تا خدا...
عهد بستم که
جز تو مردی رو نبینم...و نشناسم...
من با مادرم فاطمه(سلام الله علیها)...
عهد بستم که
هدفم جلب رضایت تو باشه و بس...
کَأَنَّهُ...رضایت خدا در،گرو رضایت توئه
۲.۷k
۰۶ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.