زندگیه زی زی پارت 1
زندگیه زی زی پارت 1
زی زی 🐐_اتریسا 🐺
یه صبح دیگه من با صدای الارم گوشیم بیدار شدم.
اول یه صبحونه کوچیک خوردم و راه افتادم.
از اونجایی که ساعت 4:00 بود کسی بیرون نبود، و من تنها
کافه لیمو رو باز کردم و منطره همکارم موندم. کمی بعد نزدیکای ساعت
4:30 یه صدای اشنا شنیدم که گفت” به به میبینم که بزبز قندی زود تر از من
بیدار شده! “
و بله همکارم بود، اسمش «اتریسا ست» ولی نمیدونم چرا انقدر خوشحاله؟
ازش پرسیدم ” جاییزه بردی انقدر خوشحالی؟ “
🐺” نه “
🐐”پس چی؟ “
🐺”حدس بزن “
🐐”اممم... هاها نکه با اون رفتی دیت؟ “
🐺”اهای کره بز حرفه دهنتو بفهم! “
🐐”مغزم ارور داد بگو دیگه!! “
🐺”باشه چون خیلی نفهمی میگم، قراره یه همکار جدید بیا اینجا!! “
🐐”همین؟ منو باش فکر کرد قراره چیزه بهتری باشه “
ادامه داره...
زی زی 🐐_اتریسا 🐺
یه صبح دیگه من با صدای الارم گوشیم بیدار شدم.
اول یه صبحونه کوچیک خوردم و راه افتادم.
از اونجایی که ساعت 4:00 بود کسی بیرون نبود، و من تنها
کافه لیمو رو باز کردم و منطره همکارم موندم. کمی بعد نزدیکای ساعت
4:30 یه صدای اشنا شنیدم که گفت” به به میبینم که بزبز قندی زود تر از من
بیدار شده! “
و بله همکارم بود، اسمش «اتریسا ست» ولی نمیدونم چرا انقدر خوشحاله؟
ازش پرسیدم ” جاییزه بردی انقدر خوشحالی؟ “
🐺” نه “
🐐”پس چی؟ “
🐺”حدس بزن “
🐐”اممم... هاها نکه با اون رفتی دیت؟ “
🐺”اهای کره بز حرفه دهنتو بفهم! “
🐐”مغزم ارور داد بگو دیگه!! “
🐺”باشه چون خیلی نفهمی میگم، قراره یه همکار جدید بیا اینجا!! “
🐐”همین؟ منو باش فکر کرد قراره چیزه بهتری باشه “
ادامه داره...
۲۴۴
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.