حس مبهم(پارت هشتم)..امیدوارم خوشتون بیاد درضمن نظر فراموش
حس مبهم(پارت هشتم)..امیدوارم خوشتون بیاد درضمن نظر فراموش نشه
بک:لوهان ازت متنفرم چرا این کارو باهام کردی؟! هااااااان?! چرااا با احساس من بازی کردی؟!
لوهان:....
بک:چراا لاال شدی؟!چرا حرف نمیزنی؟!
لوهان:بکهیون من متاسفم...
بک:همین!!؟ متاسفی؟! با تاسف خوردن تو من اون بکهیون سابق میشم؟!! آرررره?!
لو:همش تقصیر خودته...تو نباید زیاد جدی میگرفتی ،خودت میدونستی که این رابطه اشتباه... میدونستی ما نمیتونیم هیچوقت بهم برسیم پس چرا بهم دل بستی؟! بک:مگه تقصیر منه که عاشقت شدم؟! عشق که فقط بین زن و مرد نیس...
لوهان:من میدونم که عشق میتونه بین دو تا پسر یا دختر هم اتفاق بیوفته منم مخالفش نیستم اما تو خیلی بیشتر از اینااا جدی گرفتی ...
تو فکرایی میکنی که اصلا با عقل جور در نمیاد من بهت گفته بودم تا وقتی میتونیم دوتا دوست بمونیم که حواشی دورو برمون زیاد نشه..ولی تو گوش نکردی...
حالا هم بهتره به جای سرزنش کردن من خودتو سرزنش کنی...
بک:لوهان تو جای من نیستی که بفهمی دارم چه عذابی میکشم...
لوهان:حوصله حرفای تکراری ندارم بکی.،بیا تمومش کنیم...اینطوری به نفع هردومونه...هرچی میخوای بگو منم گفتم...فقط زود بگو و تمومش کن...
بک:بدترین اتفاق زندگیم بودی لوهان،کاش هیچوقت ندیده بودمت ...
هیچوقت ...
لوهان:خدافظ...برای همیشه...
بک:خداحافظ...ಥ_ಥ
تمام حرفای آخر بک تو سر لوهان میچرخید....اعصباش خورد بود
دلش نمیخواست برای بک اتفاق بدی بیوفته...از خودش بدش اومد که چقدر خودخواه بوده...
ولی دیگه این چیزا فایده ایی نداشت چون همه چیز تموم شده بود...همه خاطرات، همه لحظاتی که باهم بودن ،همه حرفاشون رو توی یه قبر تاریک دفن کرده بود...
.....
سوهو:بک هیون؟!حاضری؟!
بک:اوهوم بریم...
سوهو:خب قبل از اینکه بریم باید یه چیزی بهت بگم... باید خیلی مراقب خودت باشی ...
بک:چرا؟!
سوهو:چون ممکنه چن نفر بخوان بهت آسیب برسونن
بک:واقعا؟!اونا کین؟!
سوهو:اره،نمیتونم بهت بگم..
بک:چرا میخوان به من اسیب برسونن؟!
سوهو:اونا معمولا دنبال پسرهای خوشگل و بامزه هستن...
بک:یعنی من خوشگلم؟!
سوهو:اوهوم...
بک:جدی میگی؟!
سوهو:نه شوخی کردم بک...خب ما اگه میدونستیم که چرا میخوان این کارو انجام بدن که خیلی خوب میشد...
بک:حالا من باید چکار کنم؟؟
سوهو:تو لازم نیس کار خاصی انجام بدی فقط سعی کن حافظه ات رو بدست بیاری...
بک:باشه...
سوهو:دیگه بهتره بریم...
.....
کریس:کای ادرس رو بده به من خودم میرم...
کای:مطمئنی؟!
کریس:اره بده...
کای:خب باهم میریم...
کریس:نه لازم نیس ،خودم میرم
کای:میترسم یوقت یه بلایی سرش بیاری...
کریس:نه حواسم هس...
راستی ادرس خونه دوستاش رو هم بده...
کای:براچی؟!
کریس:همینجوری
کای:باش...
.....
چان:راه بیوفت...
تاعو:چان فکر نمیکنی باید قبلش به سوهو خبر بدیم؟!
چان:به وقتش خبرمیدیم...
تاعو:...
چان:اروم پشت ماشین حرکت کن
مواظب باش گمشون نکنی...
تاعو:بله قرررباان;-)
چان:(^_-) ......
سوهو:خب رسیدیم...
بک:من اضطراب دارم
سوهو:نگران نباش...
بک:تو مطمعنی که با این روش مشکلی پیش نمیاد؟!
سوهو:اره بک بهتره بریم
_دکترجون میون، تشریف اوردن
چن:بله راهنماییشون کنید داخل
_چشم..
سوهو: سلام چن..
چن:اوه سلام سوهو خوبی؟
سوهو:ممنون...
بک:سلام..
چن:تو باید بکهیون باشی، درسته؟
بک:بله...
چن:خوش اومدی...بشین
سوهو:خب دیگه من بیرون منتظرتم بک..
بک:باشه
چن:خب هرچی از گذشته ات یادت هست رو برام تعریف کن...
بک:من چیزه زیادی یادم نیس..
چن وقت پیش یه کابوس وحشتناک دیدم...
چن:چه کابوسی؟!
بک:توی ماشین بودم داشتم داد میزدم و تقلا میکردم که راننده نگه داره اون منو تحدید کرد و منم گفتم خودمو پرت میکنم پایین بعدش از خواب بیدار شدم...اما
چن:اما چی؟!
بک:وقتی از خواب بیدار شدم یه موجود که خیلی وحشتناک بود اومد سراغم ...
چن:شاید خیالاتی شده بودی!!
بک:نه واقعی بود....
چن:خب دیگه..
بک:دیروز رفته بودم حمام یهو سرم گیج رفت و تعادلم و از دست دادم و افتادم توی وان خیلی برام اشنا بود انگار قبلا توی وان دراز کشیده بودم و میخواستم خودکشی کنم که در حمام به شدت باز میشه بقیه اش یادم نیس چون سوهو داشت در میزد....حتی توان جواب دادن هم نداشتم...
چن:پس بخاطره همین دیروز نیومدی...
بک:بله...
چن:خب بک این چیزایی که گفتی خیلی خوبه فقط باید سعی کنی چیزای بیشتری یادت بیاد ...
من به سوهو گفتم که فعلا لازم نیس از این روش استفاده کنیم اما اون اصرار کرد چون خیلی ضروریه
بک:بله .خودمم میخوام هرچه زودتر حافظه ام رو بدست بیارم
بک:لوهان ازت متنفرم چرا این کارو باهام کردی؟! هااااااان?! چرااا با احساس من بازی کردی؟!
لوهان:....
بک:چراا لاال شدی؟!چرا حرف نمیزنی؟!
لوهان:بکهیون من متاسفم...
بک:همین!!؟ متاسفی؟! با تاسف خوردن تو من اون بکهیون سابق میشم؟!! آرررره?!
لو:همش تقصیر خودته...تو نباید زیاد جدی میگرفتی ،خودت میدونستی که این رابطه اشتباه... میدونستی ما نمیتونیم هیچوقت بهم برسیم پس چرا بهم دل بستی؟! بک:مگه تقصیر منه که عاشقت شدم؟! عشق که فقط بین زن و مرد نیس...
لوهان:من میدونم که عشق میتونه بین دو تا پسر یا دختر هم اتفاق بیوفته منم مخالفش نیستم اما تو خیلی بیشتر از اینااا جدی گرفتی ...
تو فکرایی میکنی که اصلا با عقل جور در نمیاد من بهت گفته بودم تا وقتی میتونیم دوتا دوست بمونیم که حواشی دورو برمون زیاد نشه..ولی تو گوش نکردی...
حالا هم بهتره به جای سرزنش کردن من خودتو سرزنش کنی...
بک:لوهان تو جای من نیستی که بفهمی دارم چه عذابی میکشم...
لوهان:حوصله حرفای تکراری ندارم بکی.،بیا تمومش کنیم...اینطوری به نفع هردومونه...هرچی میخوای بگو منم گفتم...فقط زود بگو و تمومش کن...
بک:بدترین اتفاق زندگیم بودی لوهان،کاش هیچوقت ندیده بودمت ...
هیچوقت ...
لوهان:خدافظ...برای همیشه...
بک:خداحافظ...ಥ_ಥ
تمام حرفای آخر بک تو سر لوهان میچرخید....اعصباش خورد بود
دلش نمیخواست برای بک اتفاق بدی بیوفته...از خودش بدش اومد که چقدر خودخواه بوده...
ولی دیگه این چیزا فایده ایی نداشت چون همه چیز تموم شده بود...همه خاطرات، همه لحظاتی که باهم بودن ،همه حرفاشون رو توی یه قبر تاریک دفن کرده بود...
.....
سوهو:بک هیون؟!حاضری؟!
بک:اوهوم بریم...
سوهو:خب قبل از اینکه بریم باید یه چیزی بهت بگم... باید خیلی مراقب خودت باشی ...
بک:چرا؟!
سوهو:چون ممکنه چن نفر بخوان بهت آسیب برسونن
بک:واقعا؟!اونا کین؟!
سوهو:اره،نمیتونم بهت بگم..
بک:چرا میخوان به من اسیب برسونن؟!
سوهو:اونا معمولا دنبال پسرهای خوشگل و بامزه هستن...
بک:یعنی من خوشگلم؟!
سوهو:اوهوم...
بک:جدی میگی؟!
سوهو:نه شوخی کردم بک...خب ما اگه میدونستیم که چرا میخوان این کارو انجام بدن که خیلی خوب میشد...
بک:حالا من باید چکار کنم؟؟
سوهو:تو لازم نیس کار خاصی انجام بدی فقط سعی کن حافظه ات رو بدست بیاری...
بک:باشه...
سوهو:دیگه بهتره بریم...
.....
کریس:کای ادرس رو بده به من خودم میرم...
کای:مطمئنی؟!
کریس:اره بده...
کای:خب باهم میریم...
کریس:نه لازم نیس ،خودم میرم
کای:میترسم یوقت یه بلایی سرش بیاری...
کریس:نه حواسم هس...
راستی ادرس خونه دوستاش رو هم بده...
کای:براچی؟!
کریس:همینجوری
کای:باش...
.....
چان:راه بیوفت...
تاعو:چان فکر نمیکنی باید قبلش به سوهو خبر بدیم؟!
چان:به وقتش خبرمیدیم...
تاعو:...
چان:اروم پشت ماشین حرکت کن
مواظب باش گمشون نکنی...
تاعو:بله قرررباان;-)
چان:(^_-) ......
سوهو:خب رسیدیم...
بک:من اضطراب دارم
سوهو:نگران نباش...
بک:تو مطمعنی که با این روش مشکلی پیش نمیاد؟!
سوهو:اره بک بهتره بریم
_دکترجون میون، تشریف اوردن
چن:بله راهنماییشون کنید داخل
_چشم..
سوهو: سلام چن..
چن:اوه سلام سوهو خوبی؟
سوهو:ممنون...
بک:سلام..
چن:تو باید بکهیون باشی، درسته؟
بک:بله...
چن:خوش اومدی...بشین
سوهو:خب دیگه من بیرون منتظرتم بک..
بک:باشه
چن:خب هرچی از گذشته ات یادت هست رو برام تعریف کن...
بک:من چیزه زیادی یادم نیس..
چن وقت پیش یه کابوس وحشتناک دیدم...
چن:چه کابوسی؟!
بک:توی ماشین بودم داشتم داد میزدم و تقلا میکردم که راننده نگه داره اون منو تحدید کرد و منم گفتم خودمو پرت میکنم پایین بعدش از خواب بیدار شدم...اما
چن:اما چی؟!
بک:وقتی از خواب بیدار شدم یه موجود که خیلی وحشتناک بود اومد سراغم ...
چن:شاید خیالاتی شده بودی!!
بک:نه واقعی بود....
چن:خب دیگه..
بک:دیروز رفته بودم حمام یهو سرم گیج رفت و تعادلم و از دست دادم و افتادم توی وان خیلی برام اشنا بود انگار قبلا توی وان دراز کشیده بودم و میخواستم خودکشی کنم که در حمام به شدت باز میشه بقیه اش یادم نیس چون سوهو داشت در میزد....حتی توان جواب دادن هم نداشتم...
چن:پس بخاطره همین دیروز نیومدی...
بک:بله...
چن:خب بک این چیزایی که گفتی خیلی خوبه فقط باید سعی کنی چیزای بیشتری یادت بیاد ...
من به سوهو گفتم که فعلا لازم نیس از این روش استفاده کنیم اما اون اصرار کرد چون خیلی ضروریه
بک:بله .خودمم میخوام هرچه زودتر حافظه ام رو بدست بیارم
۱۶.۳k
۰۷ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.