تک پارتی"
سلام!
کریستالتون اومد:>
شرمنده نبودم-
اومدم با یه تک پارتی🛐
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
بدون مقصد مشخصی تو خیابون ها راه میرفتی و سرت پایین بود،یاد گرفته بودی به مردم توجه نکنی..
تقریبا نزدیکای ۶ غروب بود!
تو افکارت بودی که ناگهان به یکی برخورد کردی..
-متاسفم!حالت خوبه؟
صدایی مهربون و معذرت خواهیای ساده،ولی با شنیدنش قلبت لرزید،انگار که خاطراتی درونت زنده شد. به سرعت به صورت اون پسر نگاه کردی،زیر چهره ای که با ماسک پنهان شده بود،دو جفت چشم خوشرنگ مشخص بود،چشم هایی که یه زمان با عشق خالصانه میپرستیدی و برات عزیز بودن..
بی حرکت بهش زل زده بودی،حرفی بینتون ردوبدل نشد،متوجه شدی اون هم با نگاهی کنجکاو بهت خیره شده،و به این فکر کردی که اون هم تورو یادش میاد یا نه؟
ته اون چشم های تیره و عمیقش،نشونه ای ازاین بود که سعی داره تورو ب یاد بیاره،انگار که اون هم تورو میشناخت..
و ناگهان برق از شادی تو چشم هاش نشست، همه چی رو یادش بود،شکل صورتت،چشم های عمیق و قشنگت،صدای لطیف و آرومت..
همونی بودی که عادت داشت باهاش تا خونه قدم بزنه،باهاش بخنده و صحبت کنه،روی علف ها دراز بکشه و فقط کنارش به ابر ها خیره شه،تمام خاطرات کوتاه و بلندتون رو یادش بود؛
بعد از چنددقیقه بی حرکت بودن،پسر دستش رو به سمت صورتش بود و ماسک رو پایین اورد،بدون حرف دیگه ای بهت خیره شده بود..
با دیدن اون چهره،حس کردی که قلبت داره از سینه میزنه بیرون. ناخودآگاه دستت رو به سمت صورتش بردی و اسمش رو زمزمه کردی..
+جـ-جونگکوک..
لبخندی روی لب هات نقش بست و نوازش بار شصتت رو روی گونه هاش کشیدی
+هنوز ..همونجوری هستی که یادمه..
-دلتنگت بودم،فسقلی من..
لبخند شیرین و نوستالژیکی زد و آروم صورتش رو به کف دستت مالید،چشم هاش آروم بسته شد،انگار سعی داشت این لحظه رو تو ذهنش حک کنه و بعد،چشم هاش با اشک پر شد:)
+مـن بیشتر..
زمزمه کردی و آروم خندیدی،چشم های تو هم کم کم تار شد و فهمیدی اشک هات رو گونه هات آروم میرقصن،انگشت هات هنوز آروم گونه هاش رو نوازش میکرد..
-ده سالی که گذشت بدون تو یه جهنم واقعی بود..
با صدایی پر از احساسات مختلف زمزمه کرد، چشم هاش رو باز کرد و با لبخند شیرین همیشگیش تو چشم هات خیره شد،تو دنیاش بودی،عشق واقعیش:)
+بد تر از جهنم،کوک..بدتر از جهنم..
لبخند زدی و اشک هاش رو آروم پاک کردی و بعد تو چشم هاش خیره شدی،رو پنجه ی پاهات ایستادی و بوسه ای آروم رو نوک دماغش گذاشتی؛
برقی از ذوق توی چشم هاش نشست،حس کردن لب هات روی صورتش مثل رویا بود،حسی آشنا و درعین حال جدید و هیجان انگیز بود،لبخند روشنی زد و بعد دستش رو پشت سرت برد تا تورو تو همون حالت نگه داره
-فکر نمیکردم دوباره ببینمت..امیدم رو از دست داده بودم..
تن صداش آروم بود و انگشت هاش با موهات نوازش بار بازی میکرد؛
با لبخند سرت رو به سینه اش تکیه دادی و نفس عمیقی از عطرش کشیدی،همونی که بعد از ده سال تغییر نکرده بود،همون عطر تند و درعین حال شیرینش،همونی که عادت داشتی با فرو بردن صورتت تو گردنش فقط بو کنی و لذت ببری..
آره،جونگکوکت رو پیدا کرده بودی...آیدلی که از پشت گوشیت میدیدیش و بخاطر نبودش اشک میرختی،حالا درست پیشت بود...:)
-------
?!Like?comments
کریستالتون اومد:>
شرمنده نبودم-
اومدم با یه تک پارتی🛐
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
بدون مقصد مشخصی تو خیابون ها راه میرفتی و سرت پایین بود،یاد گرفته بودی به مردم توجه نکنی..
تقریبا نزدیکای ۶ غروب بود!
تو افکارت بودی که ناگهان به یکی برخورد کردی..
-متاسفم!حالت خوبه؟
صدایی مهربون و معذرت خواهیای ساده،ولی با شنیدنش قلبت لرزید،انگار که خاطراتی درونت زنده شد. به سرعت به صورت اون پسر نگاه کردی،زیر چهره ای که با ماسک پنهان شده بود،دو جفت چشم خوشرنگ مشخص بود،چشم هایی که یه زمان با عشق خالصانه میپرستیدی و برات عزیز بودن..
بی حرکت بهش زل زده بودی،حرفی بینتون ردوبدل نشد،متوجه شدی اون هم با نگاهی کنجکاو بهت خیره شده،و به این فکر کردی که اون هم تورو یادش میاد یا نه؟
ته اون چشم های تیره و عمیقش،نشونه ای ازاین بود که سعی داره تورو ب یاد بیاره،انگار که اون هم تورو میشناخت..
و ناگهان برق از شادی تو چشم هاش نشست، همه چی رو یادش بود،شکل صورتت،چشم های عمیق و قشنگت،صدای لطیف و آرومت..
همونی بودی که عادت داشت باهاش تا خونه قدم بزنه،باهاش بخنده و صحبت کنه،روی علف ها دراز بکشه و فقط کنارش به ابر ها خیره شه،تمام خاطرات کوتاه و بلندتون رو یادش بود؛
بعد از چنددقیقه بی حرکت بودن،پسر دستش رو به سمت صورتش بود و ماسک رو پایین اورد،بدون حرف دیگه ای بهت خیره شده بود..
با دیدن اون چهره،حس کردی که قلبت داره از سینه میزنه بیرون. ناخودآگاه دستت رو به سمت صورتش بردی و اسمش رو زمزمه کردی..
+جـ-جونگکوک..
لبخندی روی لب هات نقش بست و نوازش بار شصتت رو روی گونه هاش کشیدی
+هنوز ..همونجوری هستی که یادمه..
-دلتنگت بودم،فسقلی من..
لبخند شیرین و نوستالژیکی زد و آروم صورتش رو به کف دستت مالید،چشم هاش آروم بسته شد،انگار سعی داشت این لحظه رو تو ذهنش حک کنه و بعد،چشم هاش با اشک پر شد:)
+مـن بیشتر..
زمزمه کردی و آروم خندیدی،چشم های تو هم کم کم تار شد و فهمیدی اشک هات رو گونه هات آروم میرقصن،انگشت هات هنوز آروم گونه هاش رو نوازش میکرد..
-ده سالی که گذشت بدون تو یه جهنم واقعی بود..
با صدایی پر از احساسات مختلف زمزمه کرد، چشم هاش رو باز کرد و با لبخند شیرین همیشگیش تو چشم هات خیره شد،تو دنیاش بودی،عشق واقعیش:)
+بد تر از جهنم،کوک..بدتر از جهنم..
لبخند زدی و اشک هاش رو آروم پاک کردی و بعد تو چشم هاش خیره شدی،رو پنجه ی پاهات ایستادی و بوسه ای آروم رو نوک دماغش گذاشتی؛
برقی از ذوق توی چشم هاش نشست،حس کردن لب هات روی صورتش مثل رویا بود،حسی آشنا و درعین حال جدید و هیجان انگیز بود،لبخند روشنی زد و بعد دستش رو پشت سرت برد تا تورو تو همون حالت نگه داره
-فکر نمیکردم دوباره ببینمت..امیدم رو از دست داده بودم..
تن صداش آروم بود و انگشت هاش با موهات نوازش بار بازی میکرد؛
با لبخند سرت رو به سینه اش تکیه دادی و نفس عمیقی از عطرش کشیدی،همونی که بعد از ده سال تغییر نکرده بود،همون عطر تند و درعین حال شیرینش،همونی که عادت داشتی با فرو بردن صورتت تو گردنش فقط بو کنی و لذت ببری..
آره،جونگکوکت رو پیدا کرده بودی...آیدلی که از پشت گوشیت میدیدیش و بخاطر نبودش اشک میرختی،حالا درست پیشت بود...:)
-------
?!Like?comments
۷.۹k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.