ی درخواستی داشتم

ی درخواستی داشتم
وقتی عضو نهمی، سونگمین هم روت کراشه
اینجوری باشه که یروز توی اتاق داشتی گریه میکردی بعد هیونجین که هم اتاقیت بود فهمیده بود و اومده بود بغلت کرده بود تا آرومت کنه
بعد اتفاقی سونگمین هم همون روز تصمیم میگیره که بیاد و بهت اعتراف کنه و وقتی وارد اتاق میشه تو و هیونجین رو توی بغل هم میبینه و براش سوءتفاهم پیش میاد
(ما هم روی سونگمین کراشیم)
نمی‌دونم چطوری ولی اسمات هم داشته باشه😀💅🏼
(تهش هم به سونگمین برسیم و هیشکی ناراحت نباشه)

اتاق خوابتون ساکت بود.اون قدرساکت که صدای ضعیف نفس هات هم میلزید.بالشت رو بغل کرده بودی و شونه هات از گریه ریز ریز تکون می‌خورد.
دلت گرفته بود از فشار تمرین،از فکر هایی که تو سرت جمع شده بود،از دلتنگی ای که حتی خودتم دلیلش رو نمی فهمیدی.
در اتاق خیلی آروم باز شد.هیونجین حساس تر از چیزی که به نظر می‌رسید با اولین نگاه به صورتت همه چیز رو فهمید یه ثانیه مکث کرد...بعد بدون حتی یه کلمه اومد سمتت،نشست کنارت و خیلی نرم بازوهاش رو دورت حلقه کرد.
سرت رو روی شونه ش گذاشتی انگار جایی امن پیدا کرده بودی بوی آشنای عطرش،گرمای گردنش،صدای آرامش بخشش...همه چیز یه لحظه سنگینی دنیا رو کم کرد
هیونجین با صدای آرومی نزدیک گوشت گفت
هیونجین:هیس...من اینجام.نفس بکش،آخه چرا تنها گریه میکنی؟
دستش توری پشت سرت بود نرم اما انگار نمی‌خواست ازت جداشه
بین گریه هات خیلی بی صدا گفتی
ات:نمی‌خواستم مزاحمت بشم..‌.نمی‌خواستم کسی ببینه حالم بده
هیونجین سرش رو کمی عقب برد تا صورتت رو ببینه چشماش خیس نبود اما انقدر نگرانی توش بود که انگار خود اون هم سختی رو حس می‌کرد
هیونجین:تو برای من مزاحمت نیستی‌...اصلا نیستی
گرمای دستاش روی بازوهات ثابت شد.
نزدیک تر کشیدت
انگشت هاش کمی بالا رفت تا اشک هات رو پاک کنه.
نفس هات هنوز نا منظم بودن،و اون انقدر نزدیک بود که هر بار نفس میکشیدی.گرمای صورتش رو حس می‌کردی.
هیونجین یه لحظه مکث کرد انگار داشت تصمیم می‌گرفت چیزی بگه...که
در ناگهانی باز شد
سونگیمن
همون لحظه همون ثانیه لعنتی
چیزی که دید این بود:
تو در آغوش هیونجین
صورتت نزدیک گردنش
اشک روی گونت
دست هیونجین دور کمرت.
سونگیمن سرجاش خشکش زد چشم هاش بزرگ شد نفسش قطع شد
یه پاکت کوچیک تو دستش بود
واضحابرای تو.
واضحا برای اطرافی که آماده کرده بود...
هیونجین اولین کسی بود که تکون خورد بدون اینکه از بغلش جدات کنه گفت
هیونجین:سونگمین صبر کن این اون چیزی که فکر میکنی نیست
سونگمین فقط نگاهش روی تو قفل بود نگاهی که هن دلش شکست،هم عصبانی بود.هم بغض داشت
سونگمین:واقعا
صداش آروم بود...اما لرز داشت
هول شدی سریع از آغوش هیونجین فاصله گرفتی
ات:سونگمین...نه،نه،موضوع این نیست من
سونگمین:فک کردم...
مکث کرده یه نفس نیمه کاره کشید
سونگمین:فک کردم امروز وقتشه بهت بگم...اما
سونگمین پاکت رو گذاشت روی میز صداش هنوز گرفته و آروم بود
سونگمین:دیگه مهم نیست
سونگمین داشت می‌رفت بیرون بی هوا بلند شدی
ات:سونگمین صبر کن!
هیونجین تلاشی نکرد جلوش رو بگیره فقط آهسته گفت
هیونجین:من میرم بیرون تو باهاش صحبت کن
هیونجین از اتاق خارج شد تو موندی و سونگمین آروم برگشت سمتت سعی می‌کرد لبخند بزنه
سونگمین:باشه بگو.چی بود؟چرا داشتی گریه میکردی؟چرا...تو بغل اون بودی؟
بهش نزدیک شدی جوری که حتی میتونستی صدای نفش هاش رو هم بشنوی
ات:چون نیاز داشتم یکی بغلم کنه فقط همین.ولی
گلوت خشک شد
ات:کاش تو بودی
چشماش رو بست انگار این جمله کل دیوار دفاعیش رو ترکوند نگاهش وقتی باز شد دیگه شک نداشت
سونگمین:من از قبل از این ها میخواستم کنارت باشم
هیچی نگفتی فقط نگاهش کردی نگاهی که هزار حرف نگفته داشت
سونگمین خیلی آهسته انگار میترسید فرار کنی انگشت هاش رو برد روی گونت انگشت هاش گرم بود آروم اما محکم
سونگمین:اگه حتی یه درصد...حس منو داری...بگو
صدات شاید یه زره لرز داشت.اماواقعی بود
ات:دارم
صدای سونگمین آروم بود نزدیک گوشت
سونگمین:هیچ کس دیگه جای منو برای آروم کردنت نمیگیره
ات:خوبه...چون منم همینو میخوام
سونگمین:پس این فقط شروعشه
آروم لباش رو نزدیک لبات کرد و بوسه ای خیس روی لبات گذاشت
اون لحظه همه چیز درست شد بدون اینکه هیونجین ناراحت باشه و احساسی که بالاخره دوتایی شد(ببخشید اسماتش رو خودتون کنین)
*پایان*
دیدگاه ها (۱۱)

دو پارتی درخواستی

سناریو وقتی تولدشونه و تو یادت میره و کادو براشون

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟑کوک بعد از اون ویس خودش، یه ...

---"صدای بی‌اجازه" قسمت بیست‌و‌ششم – ویو یونگیرفتیم سمت واح...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط