کلبه
کلبه
(p2)
که یهو صدایی اومد صدای در بود انگار یکی وارد کلبه شده بود ترسیده بود دوتا پسر جوون با لباس های مشکی وارد کلبه شدن بهشون میخورد دوست باشن اخه خیلی باهم صمیمی بودن انگا فهمیدن من اومدم داخل کلبه
ویو ا/ت( یا همون ماریا ی خودمون)
ترسیدم و سریع رفتم زیر تخت اومدن طبقه بالا پیدام کردن برود هم پایین رو دست و پاهام رو بستن و انداختنم رو مبل ازم چند تا سوال پرسید
تهیونگ و جونگ کوک+ ) ( ماریا/
+اسمت چیه؟
/ م.. ماریا
+ اینجا چیکار میکنی؟
/ داستان رو براشون تعریف کردم
گذاشتن که شب رو اونجا بمونم شب رو رو کاناپه گذروندم و صبح شد نبودن تصمیم گرفتم از اون کلبه کوفتی بزنم بیرون وسایلم رو جمع کردم و رفتم بیرون وصت های جنگل بودم که صدای دا شنیدم ترسیدم جلوم یکی رو دیدم شکارچی بود صدام کرد
شکارچی: دخترم... خوبی.... دختر خانم کمک میخوای؟ اینجا چیکارم میکنی
ماریا : باترس جواب دادم دیروز گمشدم ورفتم تو یه کلبه و امروز اومدم بیرون که برگردم که شما رو دیدم
شکارچی دستم رو گرفت و بلندم کرد من رو برد خونش یه زن داشت و لی بچه نداشت زنش برام یچیزی اورد و خوردم داستان گم شدنم رو براشون تعریف کردم بعد من رو رسوند خونم داشتم آماده میشدم بر همون که......
اگه پارت ۳ رو میخواد حمایت کنید
بایییییی🚶♀️
(p2)
که یهو صدایی اومد صدای در بود انگار یکی وارد کلبه شده بود ترسیده بود دوتا پسر جوون با لباس های مشکی وارد کلبه شدن بهشون میخورد دوست باشن اخه خیلی باهم صمیمی بودن انگا فهمیدن من اومدم داخل کلبه
ویو ا/ت( یا همون ماریا ی خودمون)
ترسیدم و سریع رفتم زیر تخت اومدن طبقه بالا پیدام کردن برود هم پایین رو دست و پاهام رو بستن و انداختنم رو مبل ازم چند تا سوال پرسید
تهیونگ و جونگ کوک+ ) ( ماریا/
+اسمت چیه؟
/ م.. ماریا
+ اینجا چیکار میکنی؟
/ داستان رو براشون تعریف کردم
گذاشتن که شب رو اونجا بمونم شب رو رو کاناپه گذروندم و صبح شد نبودن تصمیم گرفتم از اون کلبه کوفتی بزنم بیرون وسایلم رو جمع کردم و رفتم بیرون وصت های جنگل بودم که صدای دا شنیدم ترسیدم جلوم یکی رو دیدم شکارچی بود صدام کرد
شکارچی: دخترم... خوبی.... دختر خانم کمک میخوای؟ اینجا چیکارم میکنی
ماریا : باترس جواب دادم دیروز گمشدم ورفتم تو یه کلبه و امروز اومدم بیرون که برگردم که شما رو دیدم
شکارچی دستم رو گرفت و بلندم کرد من رو برد خونش یه زن داشت و لی بچه نداشت زنش برام یچیزی اورد و خوردم داستان گم شدنم رو براشون تعریف کردم بعد من رو رسوند خونم داشتم آماده میشدم بر همون که......
اگه پارت ۳ رو میخواد حمایت کنید
بایییییی🚶♀️
۳.۲k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.