داستانآموزنده

─═इई 🍃 🌸 🍃 ईइ═─

#داستان_آموزنده

در پارک نشسته بود و به لباس های کهنه فرزندش نگاه می کرد.
ماشین لوکسی جلوی پارک ایستاد و مرد شیک پوشی از آن پیاده شد.
در ماشین را برای همسرش که پسرکی در آغوش داشت باز کرد.

با حسرت به آنها نگاه کرد و از ته دل آه کشید.
آنها کودک را روی تاب گذاشتند.
خدایا ، پسرک عقب مانده ذهنی بود.

با نگاه به جستجوی فرزندش پرداخت.
او را یافت که با شادی از پله های سرسره بالا می رفت.
چشمانش را بست و از ته دل خدا را شکر کرد.

#ناشکر_نباش


─═इई 🍃 🌸 🍃 ईइ═─
دیدگاه ها (۱)

بسم الله النورخدایاامروز را بانام زیبایت آغازمی‌کنیمالهیدرای...

ﮐﺎﺵ روزگار ﺭﺍ ﺧﯿﺎﻁﻫﺎ ﻣﯽﻧﻮﺷﺘﻨﺪﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﺶ ﺭﺍ ”ﻣﺎﮐﺴﯽ” ﻣﯽﺩﻭﺧﺘﻨﺪ...

‏‎‏ ‏‎‏ 🌸 🍃 دومین روز آبان ماه شما پُر برکت و معطر با ذکر ش...

سلام صبحتون منور به نگــــــــــ❤ ️ــــــــــاه خدا

#Multi_party#The_last_sunset_side_by_sidepart:2(والنتینا)نوی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط