عشق میفرمایدم مستغنی از دیدار باش

عشق می‌فرمایدم مستغنی از دیدار باش
چند گه با یار بودی، چند گه بی یار باش

شوق می‌گوید که آسان نیست بی او زیستن
صبر می‌گوید که باکی نیست گو دشوار باش

وصل خواری بر دهد ای طایر بستان پرست
گلستان خواهی قفس، مستغنی از گلزار باش

وصل اگر اینست و ذوقش این که من دریافتم
گر ز حرمانت بسوزد هجر منت دار باش

صبر خواهم کرد وحشی از غم نادیدنش
من چو خواهم مرد گو از حسرت دیدار باش


وحشی
دیدگاه ها (۲۳)

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا رادردا که راز پنهان خواهد شد ...

از خدا پرسیدم چی دوست داری؟ گفت: سخاوت \ دیوانه گفت: حماقت \...

ز شبهای دگر دارم تب غم بیشتر امشبوصیت می‌کنم باشید از من با ...

یار ما بی رحم یاری بوده استعشق او با صعب کاری بوده استلطف او...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط