پارت شانزدهم
پارت شانزدهم
part_16
#رها
دکتر : طی ۴۸ ساعت گذشته الکل مصرف کردید ؟
رها : نه
دکتر : پس همراه من بیاید که چند تا ازمایش لازم رو بگیرم .
رها : چشم
همراه دکتر رفتم و چند تا ازمایش دادم و الان تقریبا یکی دو ساعت گذشته بود که دکتر صدام کرد
دکتر : خانم صادقی ؟
رها : بله
دکتر : بفرمایید داخل
رفتم داخل استرس تموم وجودم رو گرفته بود که دکتر گفت
دکتر : خب من مشکلی نمیبینم و اینکه تمام وستامین و کلسترول و تیروئید... هم خوبه شما میتونید به اقای بهمنی خون بدید اماده اید ؟
رها : بله بله امادم 🥲
با دکتر داشتم می رفتم که تو راه شکیب و نازی و فریال ..... رو دیدم که شکیب امد جلو و گفت
شکیب : رها سلام اقای دکتر سلام کجا بری ؟ ( رو به رها)
رها : برم خون بدم برای طاها
شکیب : برای چی ؟ ( نگران )
رها : تموم قضیه رو براش تعریف کردم که یهو شکیب سرخ شد و سمتم حمله کرد
شکیب : دختره ی ه*ر*ز*ه ( من واقعا معذرت میخوام ) داداش من به خاطر تو رفته تو کما بعد الان تو می خوای بری بهش خون بدی ها داداش من به خاطر تو تیر خورد عوضیییییی( با داد و گریه )
وقتی گفت طاها رفت تو گما انگار پاهام سست شد و دیگه قلبم نزد و یهو افتادم که همه خاطراتم با طاها امد جلو چششم که با دیدن فریال چشمام بسته شد
# فریال
وقتی شنیدیم طاها تیر خورده امدم سریع بیمارستان و از پذیرش شماره ی اتاق طاها رو پرسیدیم و رفتیم از اسانسور بالا رفتیم و سمت اتا طاها رفتیم که از پشت شیشه میشد دید که یه پرستار داشت رد میشد ازش پرسیدم
فریال : ببهشید وضعیت آقای بهمنی چطوره؟
پرستار : واقعیتش همین ۱۰ دقیقه پیش رفتن تو کما
همین که گفت انگار دنیا رو سرم خراب شد که تو راه رو
رها رو دیدم که داشت با دکتر حرف میزد که شکیب رفت جلو بعد چند دقیقه داد زد
شکیب : دختره ی ه*ر*ز*ه ( من واقعا معذرت میخوام ) داداش من به خاطر تو رفته تو کما بعد الان تو می خوای بری بهش خون بدی ها داداش من به خاطر تو تیر خورد عوضیییییی( با داد و گریه )
که رها یهو بعد از حرف شکیب افتاد من سریع رفتم بالا سرش که یهو چشاش بسته شد
که ...
ببخشید من مریض شده بودم بیمارستان بودم به خاطر همین حال خوبی ندارم اگر بد شد ببخشید
part_16
#رها
دکتر : طی ۴۸ ساعت گذشته الکل مصرف کردید ؟
رها : نه
دکتر : پس همراه من بیاید که چند تا ازمایش لازم رو بگیرم .
رها : چشم
همراه دکتر رفتم و چند تا ازمایش دادم و الان تقریبا یکی دو ساعت گذشته بود که دکتر صدام کرد
دکتر : خانم صادقی ؟
رها : بله
دکتر : بفرمایید داخل
رفتم داخل استرس تموم وجودم رو گرفته بود که دکتر گفت
دکتر : خب من مشکلی نمیبینم و اینکه تمام وستامین و کلسترول و تیروئید... هم خوبه شما میتونید به اقای بهمنی خون بدید اماده اید ؟
رها : بله بله امادم 🥲
با دکتر داشتم می رفتم که تو راه شکیب و نازی و فریال ..... رو دیدم که شکیب امد جلو و گفت
شکیب : رها سلام اقای دکتر سلام کجا بری ؟ ( رو به رها)
رها : برم خون بدم برای طاها
شکیب : برای چی ؟ ( نگران )
رها : تموم قضیه رو براش تعریف کردم که یهو شکیب سرخ شد و سمتم حمله کرد
شکیب : دختره ی ه*ر*ز*ه ( من واقعا معذرت میخوام ) داداش من به خاطر تو رفته تو کما بعد الان تو می خوای بری بهش خون بدی ها داداش من به خاطر تو تیر خورد عوضیییییی( با داد و گریه )
وقتی گفت طاها رفت تو گما انگار پاهام سست شد و دیگه قلبم نزد و یهو افتادم که همه خاطراتم با طاها امد جلو چششم که با دیدن فریال چشمام بسته شد
# فریال
وقتی شنیدیم طاها تیر خورده امدم سریع بیمارستان و از پذیرش شماره ی اتاق طاها رو پرسیدیم و رفتیم از اسانسور بالا رفتیم و سمت اتا طاها رفتیم که از پشت شیشه میشد دید که یه پرستار داشت رد میشد ازش پرسیدم
فریال : ببهشید وضعیت آقای بهمنی چطوره؟
پرستار : واقعیتش همین ۱۰ دقیقه پیش رفتن تو کما
همین که گفت انگار دنیا رو سرم خراب شد که تو راه رو
رها رو دیدم که داشت با دکتر حرف میزد که شکیب رفت جلو بعد چند دقیقه داد زد
شکیب : دختره ی ه*ر*ز*ه ( من واقعا معذرت میخوام ) داداش من به خاطر تو رفته تو کما بعد الان تو می خوای بری بهش خون بدی ها داداش من به خاطر تو تیر خورد عوضیییییی( با داد و گریه )
که رها یهو بعد از حرف شکیب افتاد من سریع رفتم بالا سرش که یهو چشاش بسته شد
که ...
ببخشید من مریض شده بودم بیمارستان بودم به خاطر همین حال خوبی ندارم اگر بد شد ببخشید
- ۳۵.۰k
- ۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط