set me free Pt
set me free P.t11💜
لیا با قدم های مطمئن به طرف مبل رفت و روبروی تهیونگ نشست:
_ببخشید مزاحمتون شدم آقای کیم چون اولین روزی هست که من اینجا قراره کار کنم و خب اینجا رو زیاد نمی....
_باشه،باشه نمیخواد کامل توضیح بدی به جونگ کوک میسپارم همه جا رو نشونت بده!
لیا لبخند خشکی زد و به تهیونگ خیره شد.تهیونگ خیلی از بچگی تا الان خیلی فرق کرده بود حالت نگاهش،رفتارش حرفاش انگار این تهیونگ،اون تهیونگ قبلی نبود:
_آقای کیم!
صدای سوریون تو اتاق پیچید!
تهیونگ نگاهی بهش کرد و اشاره کرد بیاد تو:
_با اجازه.
سوریون با سینی وارد شد و به سمت میز میرفت که بین مبلا بود.قهوه هارو روی میز شیشه گذاشت که تهیونگ گفت:
_مرسی سوریون یه قهوه بیار برای خانم
_نه،نه من نمیخورم ممنون!
سوریون لبخندی به تهیونگ زد که تهیونگ متقابلا جوابشو داد.
لیا متجعب شده بود تهیونگ به هیچکس لبخند نمیزد ولی حالا برای یه منشی اینجوری لبخند روشن میزد!
لیا نفس عمیقی کشید و سرشو به چپ و راست اروم تکون داد و تو ذهنش این جمله رو گفت"برای زنایی که غریبن لبخند میزنه ولی منی که هم بازیش بودم مثل خوهرش بودم اخم میکنه،این اخر سر از تیمارستان در میاره"!
_مشکلی پیش اومده خانم پارک؟!
صدای هوسوک بود که لیا رو از افکارش بیرون اورد:
_اووو..نه مشکلی نیس من فعلا میرم پیش اقای جونگ کوک!
لیا سریع بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد و کیفشو برداشت و از اتاق زد بیرون!
.
.
.
_خب اینم از این.اینجا اتاق شماست خانم پارک و خب فقط شما اینجا تنها نیستید حسابدارای دیگه هم اینجا کار میکنن و اتاق جداگونه ندارن!
لیا لبخند عمیق و زیبایی تحویل جونگ کوک داد و گفت:
_فک میکردم یه پسر رو مخ و بی ادب باشی ولی اشتباه فکر کردم!
جونگ کوک لبخند خجالتی زد و سرشو پایین گرفت:
_واقعیتش نمیدونم والان تعریف کردین ازم یا نه ولی خیلیا بهم میگن پر حرف!
لیا لبخند بانمکی زد و به بینیش چین داد و حالت متفکرانه به خودش گرفت تا اینکه جونگ سرشو بالا گرفت قیافشو دید:
_خب اینجور که فکر میکنم تو پرحرف نیستی بانمکی ولی اگه بخوای همینجوری ادامه بدی شاید این لقبارو پس گرفتم!
جونگ کوک نرم خندید و تعظیم کوتاهی کرد و با یک خدافظی لیا رو تنها گذاشت!
لیا به طرف میز خودش رفت و پشتش نشست و شروع به کار کرد تا اینکه حسابدارا یکی یکی اومدن و پشت میزشون نشستن!
.
.
.
(پرش زمانی ساعت ۱۱:۰۰ صبح شرکت کیم تهیونگ):
_خانم پارک!
لیا به طرف جان برگشت و سوالی نگاش کرد:
_تسویه حساب ها رو در اوردم!
لیا ماگ قهوهشو با سرعت رو کانتر اشپزخونه کوچیکی که گوشهی اتاق بود گذاشت به طرفش رفت:
_خب جان همه تسویه ها کامل بوده؟!
لیا با قدم های مطمئن به طرف مبل رفت و روبروی تهیونگ نشست:
_ببخشید مزاحمتون شدم آقای کیم چون اولین روزی هست که من اینجا قراره کار کنم و خب اینجا رو زیاد نمی....
_باشه،باشه نمیخواد کامل توضیح بدی به جونگ کوک میسپارم همه جا رو نشونت بده!
لیا لبخند خشکی زد و به تهیونگ خیره شد.تهیونگ خیلی از بچگی تا الان خیلی فرق کرده بود حالت نگاهش،رفتارش حرفاش انگار این تهیونگ،اون تهیونگ قبلی نبود:
_آقای کیم!
صدای سوریون تو اتاق پیچید!
تهیونگ نگاهی بهش کرد و اشاره کرد بیاد تو:
_با اجازه.
سوریون با سینی وارد شد و به سمت میز میرفت که بین مبلا بود.قهوه هارو روی میز شیشه گذاشت که تهیونگ گفت:
_مرسی سوریون یه قهوه بیار برای خانم
_نه،نه من نمیخورم ممنون!
سوریون لبخندی به تهیونگ زد که تهیونگ متقابلا جوابشو داد.
لیا متجعب شده بود تهیونگ به هیچکس لبخند نمیزد ولی حالا برای یه منشی اینجوری لبخند روشن میزد!
لیا نفس عمیقی کشید و سرشو به چپ و راست اروم تکون داد و تو ذهنش این جمله رو گفت"برای زنایی که غریبن لبخند میزنه ولی منی که هم بازیش بودم مثل خوهرش بودم اخم میکنه،این اخر سر از تیمارستان در میاره"!
_مشکلی پیش اومده خانم پارک؟!
صدای هوسوک بود که لیا رو از افکارش بیرون اورد:
_اووو..نه مشکلی نیس من فعلا میرم پیش اقای جونگ کوک!
لیا سریع بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد و کیفشو برداشت و از اتاق زد بیرون!
.
.
.
_خب اینم از این.اینجا اتاق شماست خانم پارک و خب فقط شما اینجا تنها نیستید حسابدارای دیگه هم اینجا کار میکنن و اتاق جداگونه ندارن!
لیا لبخند عمیق و زیبایی تحویل جونگ کوک داد و گفت:
_فک میکردم یه پسر رو مخ و بی ادب باشی ولی اشتباه فکر کردم!
جونگ کوک لبخند خجالتی زد و سرشو پایین گرفت:
_واقعیتش نمیدونم والان تعریف کردین ازم یا نه ولی خیلیا بهم میگن پر حرف!
لیا لبخند بانمکی زد و به بینیش چین داد و حالت متفکرانه به خودش گرفت تا اینکه جونگ سرشو بالا گرفت قیافشو دید:
_خب اینجور که فکر میکنم تو پرحرف نیستی بانمکی ولی اگه بخوای همینجوری ادامه بدی شاید این لقبارو پس گرفتم!
جونگ کوک نرم خندید و تعظیم کوتاهی کرد و با یک خدافظی لیا رو تنها گذاشت!
لیا به طرف میز خودش رفت و پشتش نشست و شروع به کار کرد تا اینکه حسابدارا یکی یکی اومدن و پشت میزشون نشستن!
.
.
.
(پرش زمانی ساعت ۱۱:۰۰ صبح شرکت کیم تهیونگ):
_خانم پارک!
لیا به طرف جان برگشت و سوالی نگاش کرد:
_تسویه حساب ها رو در اوردم!
لیا ماگ قهوهشو با سرعت رو کانتر اشپزخونه کوچیکی که گوشهی اتاق بود گذاشت به طرفش رفت:
_خب جان همه تسویه ها کامل بوده؟!
- ۱۰.۲k
- ۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط