رمان سفیر از یک دوست خوشگلمون
#سفیر
#part1
انسان چقدر میتونه بی رحم باشه؟
_چقدر میتونه سنگدل باشه؟
_چقدر میخوات به فکر منفعت خودش باشه؟
هروز و هرشب از پنجره به بیرون خیره میشم
و به خودم میگم کی میتونم دوباره ببینمشون
کی میتونم بغلشون کنم کی میرسه از این
قفس فرار کنم کی؟
نرگس:دختر داری چیکار میکنی نمیبینی هوا سرده تو هم تازه دوش گرفتی پنجره رو ببند
_۰۰۰۰۰
نرگس :مگه من باتو نیستم ؟
لیا:هوف خاله چقدر غر میزنی
نرگس :میبینم زبونم در اوردی
لیا میره روبروی نرگس وای میسته
لیا:داشتم شما ندیده بودین
بعد لبخند میزنه
نرگس :ازدست تو نمیدونم چیکار کنم
لیا:هیچ کار
نرگس :بدو اماده شو تاصدای یازا خانوم در نیومده
لیا:چقدر ازش متنفرم
نرگس:هیس دختر صداتو بیار پایین تا نیومده بدبختت کنه
لیا:غلط کرده مگه خودشو چی فرض کرده زنیکه یه مار 🐍🐍
نرگس :هیش بدو لباس بپوش بیا پایین منتظرتم
نرگس میره
لیا :اوففف
❤️❤️❤️
_لیا
خوب خودمو معرفی نکردم من لیا کریشان هستم ۱۸ سالمه یعنی دارم وارد ۱۸ سالگی میشم من از بچگی تو خانواده مشهور بزرگ میشم نه اینکنه من بچشونم برعکس من خدمتکارشون هستم یه خانم بزرگی هست که اسمش یازا هستش از من خوشش نمیات نه من زیاد خوشم میات از ش خیلی خالمو اذیت میکنه هروقت میخوام بهش حمله کنم خالم نمیذاره میترسه من آواره یه خیابونا بشم
نرگس :لیا ۲ساعته داری با کی حرف میزنی بدو بیا
لیا حالا حالا ها خالم ولم نمیکنه من برم بعد با داستان من آشنا میشین ...
نرگس :لیااااااا
لیا:اومدم خاله جون
#پارتبعدی
#part1
انسان چقدر میتونه بی رحم باشه؟
_چقدر میتونه سنگدل باشه؟
_چقدر میخوات به فکر منفعت خودش باشه؟
هروز و هرشب از پنجره به بیرون خیره میشم
و به خودم میگم کی میتونم دوباره ببینمشون
کی میتونم بغلشون کنم کی میرسه از این
قفس فرار کنم کی؟
نرگس:دختر داری چیکار میکنی نمیبینی هوا سرده تو هم تازه دوش گرفتی پنجره رو ببند
_۰۰۰۰۰
نرگس :مگه من باتو نیستم ؟
لیا:هوف خاله چقدر غر میزنی
نرگس :میبینم زبونم در اوردی
لیا میره روبروی نرگس وای میسته
لیا:داشتم شما ندیده بودین
بعد لبخند میزنه
نرگس :ازدست تو نمیدونم چیکار کنم
لیا:هیچ کار
نرگس :بدو اماده شو تاصدای یازا خانوم در نیومده
لیا:چقدر ازش متنفرم
نرگس:هیس دختر صداتو بیار پایین تا نیومده بدبختت کنه
لیا:غلط کرده مگه خودشو چی فرض کرده زنیکه یه مار 🐍🐍
نرگس :هیش بدو لباس بپوش بیا پایین منتظرتم
نرگس میره
لیا :اوففف
❤️❤️❤️
_لیا
خوب خودمو معرفی نکردم من لیا کریشان هستم ۱۸ سالمه یعنی دارم وارد ۱۸ سالگی میشم من از بچگی تو خانواده مشهور بزرگ میشم نه اینکنه من بچشونم برعکس من خدمتکارشون هستم یه خانم بزرگی هست که اسمش یازا هستش از من خوشش نمیات نه من زیاد خوشم میات از ش خیلی خالمو اذیت میکنه هروقت میخوام بهش حمله کنم خالم نمیذاره میترسه من آواره یه خیابونا بشم
نرگس :لیا ۲ساعته داری با کی حرف میزنی بدو بیا
لیا حالا حالا ها خالم ولم نمیکنه من برم بعد با داستان من آشنا میشین ...
نرگس :لیااااااا
لیا:اومدم خاله جون
#پارتبعدی
- ۱.۹k
- ۲۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط