یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش و
یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت،گلی شد..
و من بی خیال پی اش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود،
ولی نشد...
بعدها هر چه شستمش پاک نشد...
حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت...
آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت :
"این لباس چِرک مرده شده"
گفت :
"بعضی لکه ها دیر که شود،می میرند باید تا زنده اند پاک شوند"
چرک مُرده شد...
و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت...
بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید...
حواست که نباشد لکه می شود،
وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری،می شود چرک...
به قول صاحب خشکشویی :
"لکه را تا تازه هست،تا زنده است،باید شست و پاک کرد"
مواظب دلهای همدیگر باشیم...
"احمد شاملو"
و من بی خیال پی اش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود،
ولی نشد...
بعدها هر چه شستمش پاک نشد...
حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت...
آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت :
"این لباس چِرک مرده شده"
گفت :
"بعضی لکه ها دیر که شود،می میرند باید تا زنده اند پاک شوند"
چرک مُرده شد...
و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت...
بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید...
حواست که نباشد لکه می شود،
وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری،می شود چرک...
به قول صاحب خشکشویی :
"لکه را تا تازه هست،تا زنده است،باید شست و پاک کرد"
مواظب دلهای همدیگر باشیم...
"احمد شاملو"
۵۵۳
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.