دختری میان گرگ های درنده
دختری میان گرگ های درنده
part⁴
با یه ضربه ی محکم بینمون فاصله انداختم و با چشمایه اشکی نگاهش کردم خب اولین بارم نبود که یه نفر میبوسیدم بالاخره اینجا آمریکاست اما من هیچ علاقه ای بهش نداشتم با صدای جان سرمو بلند کردم و بهش چشم دوختم
جان: یادت نره تو نامزد منی و تا آخر هفته هم میشی زنم پس بهتره باهام همکاری کنی
حرفشو زد و رفت و منو با یه دنیا غم تنها گزاشت با صدای مامان به خودم اومدم
مامان: دختره ی سلیطه رو حرف من حرف میزنی هااا الان بهت نشون میدم با من چه جوری حرف بزنی
با ترس به بابا نگاه کردم که یه کاری کنه که فکر کنم دلش برام سوخت که دست مامان و گرفت برد اتاق. زود رفتم داخل اتاقم ،باید یه غلطی کنم فردا شیفت من بود برم شرکت زود گوشیم و برداشتم و به محمدی زنگ زدم
_ سلام عزیزم میخواستم بگم من فردا نمیام شرکت لطفا تو به کسی نگو اگرم کسی اومد یه چیزی سر هم کن
خواست بگه نه که گفتم: خواهش میکنم همین لطف و در حقم بکن
جواب مثبت و که گرفتم آماده شدم برای خواب خب بهتره یه توضیح درباره ی خودم بدم راستش من دو رگه ام مامانم ایرانی و بابام آمریکایی وقتی مامانم ۱۹ سالش بود با خانواده اش برای زندگی اومدن آمریکا که مامانم عاشق بابام میشه و اونم همینطور بعد یه سال من به دنیا اومدم ولی وقتی دو سالم بود مامانم بر اثر سکته قلبی مرد و وقتی هشت سالم بود نامادری اومد بالا سرم اولش باهام خوب بود ولی بعد که فهمید نمیتونه از پدرم بچه داشته باشه ازش عصبانی شد و الان هم باهم سردن و خب راستش نامادری بنده خواهر ته تغاری مامانم بود که از همون اولم چشمش بابام و گرفته خب حالا وللش این آقای قاسمی هم یه مرد ایرانی که ۲ ساله با من شریکه و تا الان ۳ بارم اومدن خاستگاری من هر بار ردشون کردم ولی این بار نمیشه وای خدا مغزم پوکید ولی من عاشق کره ام ولی همیشه برای این علاقه مسخرم کردن وقتی بچه بودم از دستشون که ناراحت میشدم میگفتم میرم کره هه یادش به خیر . ولی من تسلیم نمیشم یه راهی پیدا میکنم .
آروم چشمامو بستم و به خواب رفتم ...
بوراک دارم بهت میگم ازدواج اجباریه اگه دوسم داری باید بیای جلو
بوراک: من دوست دارم ولی نمیتونم باهات ازدواج کنم پس بهتره هم و فراموش کنیم
بعدم راهشو کشید و رفت با زانو افتادم زمین کسی که عاشقش بودم هم ولم کرد و رفت من موندم بین گرگ های درنده ای که هر لحظه ممکن بود گوشت تنمو تیکه تیکه کنن
part⁴
با یه ضربه ی محکم بینمون فاصله انداختم و با چشمایه اشکی نگاهش کردم خب اولین بارم نبود که یه نفر میبوسیدم بالاخره اینجا آمریکاست اما من هیچ علاقه ای بهش نداشتم با صدای جان سرمو بلند کردم و بهش چشم دوختم
جان: یادت نره تو نامزد منی و تا آخر هفته هم میشی زنم پس بهتره باهام همکاری کنی
حرفشو زد و رفت و منو با یه دنیا غم تنها گزاشت با صدای مامان به خودم اومدم
مامان: دختره ی سلیطه رو حرف من حرف میزنی هااا الان بهت نشون میدم با من چه جوری حرف بزنی
با ترس به بابا نگاه کردم که یه کاری کنه که فکر کنم دلش برام سوخت که دست مامان و گرفت برد اتاق. زود رفتم داخل اتاقم ،باید یه غلطی کنم فردا شیفت من بود برم شرکت زود گوشیم و برداشتم و به محمدی زنگ زدم
_ سلام عزیزم میخواستم بگم من فردا نمیام شرکت لطفا تو به کسی نگو اگرم کسی اومد یه چیزی سر هم کن
خواست بگه نه که گفتم: خواهش میکنم همین لطف و در حقم بکن
جواب مثبت و که گرفتم آماده شدم برای خواب خب بهتره یه توضیح درباره ی خودم بدم راستش من دو رگه ام مامانم ایرانی و بابام آمریکایی وقتی مامانم ۱۹ سالش بود با خانواده اش برای زندگی اومدن آمریکا که مامانم عاشق بابام میشه و اونم همینطور بعد یه سال من به دنیا اومدم ولی وقتی دو سالم بود مامانم بر اثر سکته قلبی مرد و وقتی هشت سالم بود نامادری اومد بالا سرم اولش باهام خوب بود ولی بعد که فهمید نمیتونه از پدرم بچه داشته باشه ازش عصبانی شد و الان هم باهم سردن و خب راستش نامادری بنده خواهر ته تغاری مامانم بود که از همون اولم چشمش بابام و گرفته خب حالا وللش این آقای قاسمی هم یه مرد ایرانی که ۲ ساله با من شریکه و تا الان ۳ بارم اومدن خاستگاری من هر بار ردشون کردم ولی این بار نمیشه وای خدا مغزم پوکید ولی من عاشق کره ام ولی همیشه برای این علاقه مسخرم کردن وقتی بچه بودم از دستشون که ناراحت میشدم میگفتم میرم کره هه یادش به خیر . ولی من تسلیم نمیشم یه راهی پیدا میکنم .
آروم چشمامو بستم و به خواب رفتم ...
بوراک دارم بهت میگم ازدواج اجباریه اگه دوسم داری باید بیای جلو
بوراک: من دوست دارم ولی نمیتونم باهات ازدواج کنم پس بهتره هم و فراموش کنیم
بعدم راهشو کشید و رفت با زانو افتادم زمین کسی که عاشقش بودم هم ولم کرد و رفت من موندم بین گرگ های درنده ای که هر لحظه ممکن بود گوشت تنمو تیکه تیکه کنن
۵.۲k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.