و آن پرندهی کوچک

و آن پرنده‌ی کوچک
که رویای من و تو بود
در دهانش برگی گذاشتند
تا سکوت کند ...
#گروس_عبدالملکیان
دیدگاه ها (۶)

از بچگی فکر می‌کردم مگر آدم‌ها مجبورند با هم بجنگند و حالا م...

مائیم که بی‌قماش و بی‌سیم خوشیمدر رنج مرفهیم و در بیم خوشیم ...

نگاهش در جستجوی رنگ دیلاقِ زندگی ...نه زشت بود و نه زیبا ......

دیری است، که خویش را رنجانده ایمو روزن آشتی بسته است ... #سه...

رسم زندگی

♡✧رفتی...و باد، نامِ تو را با خود برد،برگی شکست،و کوچه پر از...

ان شاءالله خدا عاقبت همه ی مارو ختم بخیر کند بحق مرتضی علی ع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط