PART4
#PART4
🍓🤍
#خلسه
آرمان با حالتی که معلوم نبود چه احس..اسی داره،به..م زل زد و گفت:«من دوس..ت داشتم،عاش..قت بودم،ولی الان برام هیچی نیستی،همونطور که گفتم من الیزابت و دو..ست دارم،عاشق..ش نیستم ولی وقتی کنار اونم آرامش دارم،و فقط...فقط...تکرار میکنم فقط بخاطر بابابزرگه که این ازدو..اج و قبول کردم!»
پوزخند تلخی زدم و گفتم:«دقیقا بخاطر بابابزرگه که منم این ازدو..اج قبول کردم ولی تو...من میدونم که تو از خدات بوده این ازدو...اج و قبول کنی،هر چی نباشه تو پسر بزرگ فامیلی،هرچی تو بگی و قبول میکنن،میتونستی راحت بگی نه و هم خودتو و هم منو از این وضعیت افتضاح خلاص کنی ولی میگم تو از خدات بود...»
آرمان با عصبانیت فکشو فشار داد و گفت:«تو چی؟...تو ل..ال بودی که سر سفره عقد بگی نه؟اصلا این به جه..نم این به در..ک قبلش ل..ال بودی که بگی نه نمی...خوام؟»
با عصبانیت داد زدم:«من ل...ال نبودم،دایی جونت منو ل..ال کرد میفهمی؟»بعد از جمله ای که گفتم همه جا ساکت شد و بقیه برگشتن و به ما نگاه کردن،آرمان هم خ...فه خون گرفت و دیگه حرفی نزد،بعد از چند دقیقه هندزفریشو گذاشت توی گوششو شروع کرد به خوندن ادامه ی کتابش.
* * * * *
چند ساعت بعد تقریبا رسیده بودیم به فرودگاه،بی صبرانه منتظر بودم که مقصد و اعلام کنن که بلاخره یه خانم از پشت بلندگو اعلام کرد:«Dear guests, I welcome you to the country of Israel(ترجمه:مهمانان عزیز،ورود شما را به کشور اسراییل خوش آمد میگوییم)»
#رمان
#افسانه_دریای_آبی
#روباه_نه_دم
#اشتباه_من
#عاشقانه
#زیبا
#غمگین
#زن_عفت_افتخار
#زن_زندگی_آزادی
#چشم_چران_عمارت
#مستر
#بیبی_مانستر
🍓🤍 . √• @Zeynab_ku
🍓🤍
#خلسه
آرمان با حالتی که معلوم نبود چه احس..اسی داره،به..م زل زد و گفت:«من دوس..ت داشتم،عاش..قت بودم،ولی الان برام هیچی نیستی،همونطور که گفتم من الیزابت و دو..ست دارم،عاشق..ش نیستم ولی وقتی کنار اونم آرامش دارم،و فقط...فقط...تکرار میکنم فقط بخاطر بابابزرگه که این ازدو..اج و قبول کردم!»
پوزخند تلخی زدم و گفتم:«دقیقا بخاطر بابابزرگه که منم این ازدو..اج قبول کردم ولی تو...من میدونم که تو از خدات بوده این ازدو...اج و قبول کنی،هر چی نباشه تو پسر بزرگ فامیلی،هرچی تو بگی و قبول میکنن،میتونستی راحت بگی نه و هم خودتو و هم منو از این وضعیت افتضاح خلاص کنی ولی میگم تو از خدات بود...»
آرمان با عصبانیت فکشو فشار داد و گفت:«تو چی؟...تو ل..ال بودی که سر سفره عقد بگی نه؟اصلا این به جه..نم این به در..ک قبلش ل..ال بودی که بگی نه نمی...خوام؟»
با عصبانیت داد زدم:«من ل...ال نبودم،دایی جونت منو ل..ال کرد میفهمی؟»بعد از جمله ای که گفتم همه جا ساکت شد و بقیه برگشتن و به ما نگاه کردن،آرمان هم خ...فه خون گرفت و دیگه حرفی نزد،بعد از چند دقیقه هندزفریشو گذاشت توی گوششو شروع کرد به خوندن ادامه ی کتابش.
* * * * *
چند ساعت بعد تقریبا رسیده بودیم به فرودگاه،بی صبرانه منتظر بودم که مقصد و اعلام کنن که بلاخره یه خانم از پشت بلندگو اعلام کرد:«Dear guests, I welcome you to the country of Israel(ترجمه:مهمانان عزیز،ورود شما را به کشور اسراییل خوش آمد میگوییم)»
#رمان
#افسانه_دریای_آبی
#روباه_نه_دم
#اشتباه_من
#عاشقانه
#زیبا
#غمگین
#زن_عفت_افتخار
#زن_زندگی_آزادی
#چشم_چران_عمارت
#مستر
#بیبی_مانستر
🍓🤍 . √• @Zeynab_ku
۴.۶k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.