part
💫part 5
&داداش
"بله
&فردا چند شنبست؟
" چهارشنبه
&پس باید برم مدرسه؟
"اره ولی
"&ولی چی؟
" دیگه قرار نیس بری همون مدرسه قبلبت
&اخه چرا خودتون گفته بودید
"الان پشیمون شدم
&برای چی داداش لطفا بگید
" چون من میدونم تو اون مدرسه برات قلدری میکنن و کتکت میزن و مجبورت میکنن اکلیفاشونو بنویسی حتی دندونتو خرد کردن
"ش..... شما اینارو از کجا میدونید؟
" همه ابن مدت هایی که توی سئول زندگی میکنم حواسم بهت بود یکی رو فرستاده بودم هرجا میری حواسش بهت باشه خودمم از دور مراقبت بودم
&ولی من همیشه فکر میکردم شما از من متنفرید و هیچ وقت حواستون به من نیست
"چرا این فکرو کردی؟
&شما همیشه به مامان و بابا سر میزدید ولی حتی حال منو نمی پرسیدید
" معذرت میخوام
&اشکال نداره خوشحالم که براتون مهمم
"خواهش میکنم
&میشه من برم توی اتاقم؟
" اره تو برو منم میام برات پماد میزنم
&لازم نیس
"خیلیم هست همین که گفتم بدو
&چشم
ویو یونگی:
راستش من اصلا یورا رو دوست ندارم فقط بخاطر اینکه نمیخواستم با کسی در ارتباط باشه حواسم بهش بود ولی اون فکر میکنه دوستش دارم حالا که مامان و بابا مردن یکم باهاش مهربون تر میشم فقط چون نمیخوام حس کنه خواسته مامان و بابامه وسایل رو برداشتم و رفتم بالا
" تق تق تق (صدای در)
&بفرمایید
"منم یورا
&اوکی
" یورا دراز بکش
&چشم ولی داداش
"بله
&درد داره
" یه کوچولو
&باشه
"یورا
&بله
" اگه بخوام پماد بزنم باید لباستو در بیاری
&ولی خجالت میکشم
"خجالت نداره که من داداشتم
&میدونم ولی تا حالا کسی بدنمو ندیده یکم خجالت میکشم
" چیزی نیس زود تموم میشه
&چشم
(یونگی اروم لباسشو در میاره)
"یه کوچولو درد داره تحمل کن
&چشم
(یکم بعد)
&اخ داداش خیلی درد داره (گریه)
" یکم دیگه تحمل کن. الان تموم میشه
&هق باشه هق(گریه)
ادامه دارد......
اولین پارتی هست که خودم میذارم و ادمینتون دیگه نمیاد
&داداش
"بله
&فردا چند شنبست؟
" چهارشنبه
&پس باید برم مدرسه؟
"اره ولی
"&ولی چی؟
" دیگه قرار نیس بری همون مدرسه قبلبت
&اخه چرا خودتون گفته بودید
"الان پشیمون شدم
&برای چی داداش لطفا بگید
" چون من میدونم تو اون مدرسه برات قلدری میکنن و کتکت میزن و مجبورت میکنن اکلیفاشونو بنویسی حتی دندونتو خرد کردن
"ش..... شما اینارو از کجا میدونید؟
" همه ابن مدت هایی که توی سئول زندگی میکنم حواسم بهت بود یکی رو فرستاده بودم هرجا میری حواسش بهت باشه خودمم از دور مراقبت بودم
&ولی من همیشه فکر میکردم شما از من متنفرید و هیچ وقت حواستون به من نیست
"چرا این فکرو کردی؟
&شما همیشه به مامان و بابا سر میزدید ولی حتی حال منو نمی پرسیدید
" معذرت میخوام
&اشکال نداره خوشحالم که براتون مهمم
"خواهش میکنم
&میشه من برم توی اتاقم؟
" اره تو برو منم میام برات پماد میزنم
&لازم نیس
"خیلیم هست همین که گفتم بدو
&چشم
ویو یونگی:
راستش من اصلا یورا رو دوست ندارم فقط بخاطر اینکه نمیخواستم با کسی در ارتباط باشه حواسم بهش بود ولی اون فکر میکنه دوستش دارم حالا که مامان و بابا مردن یکم باهاش مهربون تر میشم فقط چون نمیخوام حس کنه خواسته مامان و بابامه وسایل رو برداشتم و رفتم بالا
" تق تق تق (صدای در)
&بفرمایید
"منم یورا
&اوکی
" یورا دراز بکش
&چشم ولی داداش
"بله
&درد داره
" یه کوچولو
&باشه
"یورا
&بله
" اگه بخوام پماد بزنم باید لباستو در بیاری
&ولی خجالت میکشم
"خجالت نداره که من داداشتم
&میدونم ولی تا حالا کسی بدنمو ندیده یکم خجالت میکشم
" چیزی نیس زود تموم میشه
&چشم
(یونگی اروم لباسشو در میاره)
"یه کوچولو درد داره تحمل کن
&چشم
(یکم بعد)
&اخ داداش خیلی درد داره (گریه)
" یکم دیگه تحمل کن. الان تموم میشه
&هق باشه هق(گریه)
ادامه دارد......
اولین پارتی هست که خودم میذارم و ادمینتون دیگه نمیاد
- ۱۰۶
- ۱۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط