حس مبهم(پارت یازدهم)..شرمنده بابت تاخیر...
حس مبهم(پارت یازدهم)..شرمنده بابت تاخیر...
نظر لطفاااا(^.^)✌
تاعو با فکر اینکه بعدا از دلش درمیاره مشغول خوردن غذاش شد
چانیول با قدم های اهسته از پله ها پایین رفت و سوار ماشین شد...دستش رو به سمت ضبط برد.. صداش رو زیاد کرد...اهنگ ملایمی فضای ماشین رو پر کرد..اشکای چان به نرمی روی گونه هاش سر میخوردند...این اولین باری نبود بخاطر حسی که داشت گریه میکرد اما اینبار با دفعه های دیگه خیلی فرق داشت...اینبار قلبش بدجوری شکسته بود ...
تاعو از رستوران خارج شد..بدون حرف سوار ماشین شد...چانیول برای اینکه تاعو متوجه حالش نشه برگشت به سمت دیگه اشکاش رو پاک کرد و راه افتاد...
.....
بک:سوهو؟!
سوهو:جانم؟!
بک:چرا کمکم کردی؟!
سوهو:منظورت چیه که چراا؟!
بک:منظورم اینه که تو برخورد اولی که باهم داشتیم گفتی از من خوشت نمیاد پس چرا الان...
سوهو:چون یه نفر بهم یه چیزایی راجب به تو گفت...
بک:کی؟!
سوهو:فعلا نمیتونم بهت بگم...
بک:چرا؟!
سوهو: اگه میتونستم میگفتم، دیگه ادامه نده...باشه؟!
بک:باشه
...
لی:چانیول مثه اینکه امروز روبه راه نیستی؟!
چان:چطور؟!
لی:حواست جای دیگه اس...خیلی سربه هوا شدی امروز..
چان:چیزی نیس قربان ...یخورده سردرد دارم...
لی:میتونی بری استراحت کنی فقط قبلش به تاعو بگو بیاد...
چان:باشه...
به سمت اتاق مشترکش با تاعو رفت.....
پشت میز آرایش نشسته بودبرق لب رو برداشت و کمی به لباش زد..
لبخندی زد ونگاهش از توی اینه به دو جفت چشم مشکی رنگ افتاد که با غم نگاش میکنه....سرش رو به طرف چانیول برگردوند و گفت:کاری داری چان؟!
چانیول بعداز چند دقیقه نگاه کردن به چهره زیبایی که مقابلش بود جواب داد:لی باهات کار داره ...
تاعو بعد از گفتن ببخشیدی از اتاق خارج شد...
.....
_آقای وو؟!
کریس:بله؟!
_آقای کیم تشریف اوردن...
_بگو بیاد داخل
کای:سلامکریس
کریس:سلام
کای:خب چه خبر پیداش کردی؟!
کریس:اره الانم توخونه منتظر منه تا برم سراغش...
کای:داری جدی میگی؟!
کریس:احمق،اصلا پدربزرگو مادربزرگی در کار نبود...
کای:امکان نداره...اون پسره این ادرس رو بهم داد...
کریس:کدوم پسره؟!
کای:ااهههاسمش چی بود اوووف....اهان،لـو...هان...
کریسباتعجب به کای نگاه کردوگفت:لوهان از کجا ادرسبک رو بلد بود؟!
کای:چمیدونم...حتما،بکهیون دوستش،عشقش یا شایدم دوست پسرشه...
کریس:خفه شو کای ...حرف الکی نزن..لوهانپاک تر از این حرفاس
کای:اونوقت شما از کجا میدونی؟!
کریس:اونش دیگه به تو مربوط نیس...حالاهم برو پی کارت...
کای:کریس خیلی داری روتو زیاد میکنی حواست به حرف زدنت باشه...
کریس:مثلا اگه نباشه چه غلطی میخوای بکنی؟
کای سکوت کرده بود...کریس با قدمهای سریع بهش نزدیک شد و چونشرو تویمشتش گرفت وفشار داد،زمزمه کرد:چرا لال شدی؟!
کای در مقابل کریس ضعیف بود اما نه خیلی...به چشماش زل زد، چشمایی که حالا از عصبانیت سرخ شده بودن...
کریس چونش رو ول کرد...سرش رو به صورت کای نزدیک کرد ...تقریبا توی صورتش داد زد:دفعه اخرت باش با من اینطوری حرف میزنی فهمیدی؟!
کای از اینکه صورت کریس در چن سانتی متری صورت خودش بود معذب شد وعقب کشید و باصدایی که لرزش خفیفی تهش احساس میشد گفت:آره فــهمـیدم...
کریس سری تکون داد و اجازه داد تا کای زودتر اونجارو ترک کنه...
کای به سرعت از شرکت کریس بیرون رفت..
...
صدای زنگ موبایل سوهو بک هیون رو از خواب بیدار کرد، از تخت پایین اومد و گوشی رو به سوهو داد و همون جا کنار سوهو دراز کشید...
سوهو با خواب الودگی جواب داد:الوووو بفرمایید..
چن:سلام سوهو صبح بخیر
سوهو:سلام چن صبح تو هم بخیر
چن:امروز بکهیون رو میاری پیش من؟!
سوهو:نه جونگده فکر نمیکنم اماده باشه...
چن:خیله خب پس خودت حتما بیا چون یه چیزایی رو باید بهت بگم
سوهو:باشه باشه...خدافظ
چن:خدافظ...
بک درحالی که داشت با انگشتاش بازی میکرد پرسید:هیونگ!!؟
سوهو:جانم؟!
بک:تلفنت مربوط به من بود؟!
سوهو موهای بک رو کنار زد وگفت:اره ...چن بود ازم خواست که تورو امروز ببرم اونجا ولی من قبول نکردم..
بک:ممنون هیونگ...
سوهو:تشکر لازم نیس....حالاهم اگه میخوای استراحت کن اگه نه که پاشو صبحانه بخوریم...
بک لبخندی زدو از جا بلند شد و همراه سوهو رفت....
....
نظر لطفاااا(^.^)✌
تاعو با فکر اینکه بعدا از دلش درمیاره مشغول خوردن غذاش شد
چانیول با قدم های اهسته از پله ها پایین رفت و سوار ماشین شد...دستش رو به سمت ضبط برد.. صداش رو زیاد کرد...اهنگ ملایمی فضای ماشین رو پر کرد..اشکای چان به نرمی روی گونه هاش سر میخوردند...این اولین باری نبود بخاطر حسی که داشت گریه میکرد اما اینبار با دفعه های دیگه خیلی فرق داشت...اینبار قلبش بدجوری شکسته بود ...
تاعو از رستوران خارج شد..بدون حرف سوار ماشین شد...چانیول برای اینکه تاعو متوجه حالش نشه برگشت به سمت دیگه اشکاش رو پاک کرد و راه افتاد...
.....
بک:سوهو؟!
سوهو:جانم؟!
بک:چرا کمکم کردی؟!
سوهو:منظورت چیه که چراا؟!
بک:منظورم اینه که تو برخورد اولی که باهم داشتیم گفتی از من خوشت نمیاد پس چرا الان...
سوهو:چون یه نفر بهم یه چیزایی راجب به تو گفت...
بک:کی؟!
سوهو:فعلا نمیتونم بهت بگم...
بک:چرا؟!
سوهو: اگه میتونستم میگفتم، دیگه ادامه نده...باشه؟!
بک:باشه
...
لی:چانیول مثه اینکه امروز روبه راه نیستی؟!
چان:چطور؟!
لی:حواست جای دیگه اس...خیلی سربه هوا شدی امروز..
چان:چیزی نیس قربان ...یخورده سردرد دارم...
لی:میتونی بری استراحت کنی فقط قبلش به تاعو بگو بیاد...
چان:باشه...
به سمت اتاق مشترکش با تاعو رفت.....
پشت میز آرایش نشسته بودبرق لب رو برداشت و کمی به لباش زد..
لبخندی زد ونگاهش از توی اینه به دو جفت چشم مشکی رنگ افتاد که با غم نگاش میکنه....سرش رو به طرف چانیول برگردوند و گفت:کاری داری چان؟!
چانیول بعداز چند دقیقه نگاه کردن به چهره زیبایی که مقابلش بود جواب داد:لی باهات کار داره ...
تاعو بعد از گفتن ببخشیدی از اتاق خارج شد...
.....
_آقای وو؟!
کریس:بله؟!
_آقای کیم تشریف اوردن...
_بگو بیاد داخل
کای:سلامکریس
کریس:سلام
کای:خب چه خبر پیداش کردی؟!
کریس:اره الانم توخونه منتظر منه تا برم سراغش...
کای:داری جدی میگی؟!
کریس:احمق،اصلا پدربزرگو مادربزرگی در کار نبود...
کای:امکان نداره...اون پسره این ادرس رو بهم داد...
کریس:کدوم پسره؟!
کای:ااهههاسمش چی بود اوووف....اهان،لـو...هان...
کریسباتعجب به کای نگاه کردوگفت:لوهان از کجا ادرسبک رو بلد بود؟!
کای:چمیدونم...حتما،بکهیون دوستش،عشقش یا شایدم دوست پسرشه...
کریس:خفه شو کای ...حرف الکی نزن..لوهانپاک تر از این حرفاس
کای:اونوقت شما از کجا میدونی؟!
کریس:اونش دیگه به تو مربوط نیس...حالاهم برو پی کارت...
کای:کریس خیلی داری روتو زیاد میکنی حواست به حرف زدنت باشه...
کریس:مثلا اگه نباشه چه غلطی میخوای بکنی؟
کای سکوت کرده بود...کریس با قدمهای سریع بهش نزدیک شد و چونشرو تویمشتش گرفت وفشار داد،زمزمه کرد:چرا لال شدی؟!
کای در مقابل کریس ضعیف بود اما نه خیلی...به چشماش زل زد، چشمایی که حالا از عصبانیت سرخ شده بودن...
کریس چونش رو ول کرد...سرش رو به صورت کای نزدیک کرد ...تقریبا توی صورتش داد زد:دفعه اخرت باش با من اینطوری حرف میزنی فهمیدی؟!
کای از اینکه صورت کریس در چن سانتی متری صورت خودش بود معذب شد وعقب کشید و باصدایی که لرزش خفیفی تهش احساس میشد گفت:آره فــهمـیدم...
کریس سری تکون داد و اجازه داد تا کای زودتر اونجارو ترک کنه...
کای به سرعت از شرکت کریس بیرون رفت..
...
صدای زنگ موبایل سوهو بک هیون رو از خواب بیدار کرد، از تخت پایین اومد و گوشی رو به سوهو داد و همون جا کنار سوهو دراز کشید...
سوهو با خواب الودگی جواب داد:الوووو بفرمایید..
چن:سلام سوهو صبح بخیر
سوهو:سلام چن صبح تو هم بخیر
چن:امروز بکهیون رو میاری پیش من؟!
سوهو:نه جونگده فکر نمیکنم اماده باشه...
چن:خیله خب پس خودت حتما بیا چون یه چیزایی رو باید بهت بگم
سوهو:باشه باشه...خدافظ
چن:خدافظ...
بک درحالی که داشت با انگشتاش بازی میکرد پرسید:هیونگ!!؟
سوهو:جانم؟!
بک:تلفنت مربوط به من بود؟!
سوهو موهای بک رو کنار زد وگفت:اره ...چن بود ازم خواست که تورو امروز ببرم اونجا ولی من قبول نکردم..
بک:ممنون هیونگ...
سوهو:تشکر لازم نیس....حالاهم اگه میخوای استراحت کن اگه نه که پاشو صبحانه بخوریم...
بک لبخندی زدو از جا بلند شد و همراه سوهو رفت....
....
۹.۵k
۲۴ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.