دنیای چشمات
دنیای چشمات
پارت پنجم
آرش : دریااااااااااا
من : جونم
آرش : می کشمت
من : مهرداد بدو که منو کشت .
مهرداد با دو خودشو رسوند و گفت : کو پس کجاس ؟
من : خونه آقا شجاع مراقب این سادیسمسی باش قصد جون من رو کرده .
مهرداد هنگید و هاج و واج به آرش نگاه کرد و رو بهش گفت : آرش کی می خواد اینو بکشه تو می خوای بکشیش .
اه این چه خنگه من هم که دیدم اینا هنوز مغزشون لود نشده بدو بدو خودم رو رسوندن به اتاقم و در رو قفل کردم بعدشم گوشیم رو ورداشتم و شروع کردم به بازی کردن . یخورده بعدشم یه رمان دانلود کردم تا بخونمش . هنوز شروع به خوندن نکرده بودم که یکی محکم زد به در اتاقم .
آرش : بیااااااا غذاااات رو بخور .
من : نمی خوام اگه بیام تو منو می کشی .
آرش : به درک نیا انگار همه منتظر خانمن .
من : بله که همه منتظر منن اگه من نیام مامان عمرا بهتون غذا بده .
آرش : با زبون خوش بیا پایین غذات رو بخور وگرنه در رو میشکنم .
من : اهل این حرفا نیستی .
آرشم که جو گیر شده بود جواب داد : نشونت می دم .
من : منتظرم نشون بدی .
آرش چن بار محکم زد به در و بعدش که خسته شد گفت : بیااااااا بیرووووووون .
من : دیدی نتونستی در اتاق من ضد ضربه اس .
آرش : یادم نبود حالا آبجی بیا پایین غدا رو میل بفرما .
من : باشه ولی به یه شرط .
آرش : بگو
من : کاری باهام نداشته باشی .
آرش : هر چن سخته ولی قبول .
من : یادت باشه مرده و قولش ها .
آرش : باشه یادم نمی ره حالا بیا پایین که جنگ جهانی سوم بین روده ها رخ داد . من : باشه .
یه چن دیقه که گذشت آروم در رو باز کردم و بیرونو نگاه کردم یه نگاه اینور یه نگاه اومور بعد که از امن بودن راهرو مطمئن شدم رفتم پایین .
یه نگاه تو آشپزخونه انداختم که دیدم آرش و شایان و کیارش و ساحل نشستن رو میز .
من : شما غدائید احیانا ؟
همشون با هم : نه
من : پس رو میز چیکار می کنید ؟
آرش : اون پاین رو نگاه کن .
من : یه موش کوچولو ناناز داشت با چشاش مظلوم نگام می کرد تنها کسی که تو خونه ما از موش نمی ترسید من و بابا بودیم و کلی بقیه رو دست می نداختیم . یه لبخند نهایت خبیثانه زدم و رو به موشه گفتم : آخی چه نانازه کوچولو بیا پیش خودم آه پسر خوب .
آپبا یه حرکت گرفتمش که همشون هماهنگ از اون جیغای دختر نما زدن چه لوسن ایشششش .
آرش و کیارش : نزدیک نیاریا .
منم که خیلی حس قهرمان بودن بهم دست داده بود نوازشش کردم و گفتم خوب چی گیر من میاد ؟
آرش : چی می خوای ؟
من : اووممممممم یه چیییییز خوووووب .
آرش : خب بنال دیگه .
من : اوم بزار فک کنم و حالت متفکر به خودم گرفتم . لپ تاپ تو رو یه روز می خوام . کیارش گوشی تو رو . ساحل لواشکا و پاستیلا و اسمارتیزات رو .
و شایان مشاین خوشملت رو . همه یه صدا گفتن : امکان نداره .
من : باشه پس .
آروم موشه رو بردم جلو که دوباره جیییغ . من : خوب تکلیفم رو معین کنید دیگه این موشه بیچاره هم خسته شده و یه ذره نزدیک تر بردم که همشون با ترس : باشه باشه .
من : آفرییییین دختر پسرای خووووب .
این شد که به خواسته های شیطانیم رسیدم . همشون چیزای رو که می خواستم واسم آوردن و فحش بارونم کردن منم با لبخند ژکوند حرصشون رو در میاوردن . غذا که لازانیا بود رو خوردم و بدو بدو رفتم تو اتاق تا طی عملیات همه چیشون رو داغوووووون کنم . اول رفتم سراغ لپ تاپ خوشمل آرش کل کاراش رو با لپ تاپش انجام می داد از اونجایی که کلاس هک رفته بودم یه خورده از فایلاش رو هک کردم چون رمز گذاری شده بود . بعدش چن تا ویروس گوگولی وارد فایلاش کردم وهمشون رو بهم ریختم و عکسای خانوادگی رو تو فلش کپی کردم بعد حذفیدم . لپ تام رو کنار گذاشتم و رفتم سراغ گوشی کیارش . به چه خوشگله رمزش رو که کش رفته بودم قبل وارد شدم و رفتم تو اینستا تمام پستاش رو حذفیدم و بخشیش رو هم که خودم زیرش کامنت گذاشته بودم رو باقی گذاشتم . بعدش رفتم تلگرام و یه چن تا از دخترا رو اسکول کردم و بعدشم همشونو بلاک با چن تایی هم که مجازی ارتباط داشت حرفیدم و بلاکشون کردم . رمز گوشیش رو هم عوض کردم و عکساش رو پاکیدم و البته تو پوشه کپی کردم .
چیزایی رو که پاتریس بهم داده بود رو هم چپوندم تو کمد پیش دوستاشون .
واسه ماشین آرشم شب برنامه ریختم تا با آیدا بریم بیرون حال کنیم و بترکونییییم ماشینش رو .
پارت پنجم
آرش : دریااااااااااا
من : جونم
آرش : می کشمت
من : مهرداد بدو که منو کشت .
مهرداد با دو خودشو رسوند و گفت : کو پس کجاس ؟
من : خونه آقا شجاع مراقب این سادیسمسی باش قصد جون من رو کرده .
مهرداد هنگید و هاج و واج به آرش نگاه کرد و رو بهش گفت : آرش کی می خواد اینو بکشه تو می خوای بکشیش .
اه این چه خنگه من هم که دیدم اینا هنوز مغزشون لود نشده بدو بدو خودم رو رسوندن به اتاقم و در رو قفل کردم بعدشم گوشیم رو ورداشتم و شروع کردم به بازی کردن . یخورده بعدشم یه رمان دانلود کردم تا بخونمش . هنوز شروع به خوندن نکرده بودم که یکی محکم زد به در اتاقم .
آرش : بیااااااا غذاااات رو بخور .
من : نمی خوام اگه بیام تو منو می کشی .
آرش : به درک نیا انگار همه منتظر خانمن .
من : بله که همه منتظر منن اگه من نیام مامان عمرا بهتون غذا بده .
آرش : با زبون خوش بیا پایین غذات رو بخور وگرنه در رو میشکنم .
من : اهل این حرفا نیستی .
آرشم که جو گیر شده بود جواب داد : نشونت می دم .
من : منتظرم نشون بدی .
آرش چن بار محکم زد به در و بعدش که خسته شد گفت : بیااااااا بیرووووووون .
من : دیدی نتونستی در اتاق من ضد ضربه اس .
آرش : یادم نبود حالا آبجی بیا پایین غدا رو میل بفرما .
من : باشه ولی به یه شرط .
آرش : بگو
من : کاری باهام نداشته باشی .
آرش : هر چن سخته ولی قبول .
من : یادت باشه مرده و قولش ها .
آرش : باشه یادم نمی ره حالا بیا پایین که جنگ جهانی سوم بین روده ها رخ داد . من : باشه .
یه چن دیقه که گذشت آروم در رو باز کردم و بیرونو نگاه کردم یه نگاه اینور یه نگاه اومور بعد که از امن بودن راهرو مطمئن شدم رفتم پایین .
یه نگاه تو آشپزخونه انداختم که دیدم آرش و شایان و کیارش و ساحل نشستن رو میز .
من : شما غدائید احیانا ؟
همشون با هم : نه
من : پس رو میز چیکار می کنید ؟
آرش : اون پاین رو نگاه کن .
من : یه موش کوچولو ناناز داشت با چشاش مظلوم نگام می کرد تنها کسی که تو خونه ما از موش نمی ترسید من و بابا بودیم و کلی بقیه رو دست می نداختیم . یه لبخند نهایت خبیثانه زدم و رو به موشه گفتم : آخی چه نانازه کوچولو بیا پیش خودم آه پسر خوب .
آپبا یه حرکت گرفتمش که همشون هماهنگ از اون جیغای دختر نما زدن چه لوسن ایشششش .
آرش و کیارش : نزدیک نیاریا .
منم که خیلی حس قهرمان بودن بهم دست داده بود نوازشش کردم و گفتم خوب چی گیر من میاد ؟
آرش : چی می خوای ؟
من : اووممممممم یه چیییییز خوووووب .
آرش : خب بنال دیگه .
من : اوم بزار فک کنم و حالت متفکر به خودم گرفتم . لپ تاپ تو رو یه روز می خوام . کیارش گوشی تو رو . ساحل لواشکا و پاستیلا و اسمارتیزات رو .
و شایان مشاین خوشملت رو . همه یه صدا گفتن : امکان نداره .
من : باشه پس .
آروم موشه رو بردم جلو که دوباره جیییغ . من : خوب تکلیفم رو معین کنید دیگه این موشه بیچاره هم خسته شده و یه ذره نزدیک تر بردم که همشون با ترس : باشه باشه .
من : آفرییییین دختر پسرای خووووب .
این شد که به خواسته های شیطانیم رسیدم . همشون چیزای رو که می خواستم واسم آوردن و فحش بارونم کردن منم با لبخند ژکوند حرصشون رو در میاوردن . غذا که لازانیا بود رو خوردم و بدو بدو رفتم تو اتاق تا طی عملیات همه چیشون رو داغوووووون کنم . اول رفتم سراغ لپ تاپ خوشمل آرش کل کاراش رو با لپ تاپش انجام می داد از اونجایی که کلاس هک رفته بودم یه خورده از فایلاش رو هک کردم چون رمز گذاری شده بود . بعدش چن تا ویروس گوگولی وارد فایلاش کردم وهمشون رو بهم ریختم و عکسای خانوادگی رو تو فلش کپی کردم بعد حذفیدم . لپ تام رو کنار گذاشتم و رفتم سراغ گوشی کیارش . به چه خوشگله رمزش رو که کش رفته بودم قبل وارد شدم و رفتم تو اینستا تمام پستاش رو حذفیدم و بخشیش رو هم که خودم زیرش کامنت گذاشته بودم رو باقی گذاشتم . بعدش رفتم تلگرام و یه چن تا از دخترا رو اسکول کردم و بعدشم همشونو بلاک با چن تایی هم که مجازی ارتباط داشت حرفیدم و بلاکشون کردم . رمز گوشیش رو هم عوض کردم و عکساش رو پاکیدم و البته تو پوشه کپی کردم .
چیزایی رو که پاتریس بهم داده بود رو هم چپوندم تو کمد پیش دوستاشون .
واسه ماشین آرشم شب برنامه ریختم تا با آیدا بریم بیرون حال کنیم و بترکونییییم ماشینش رو .
۱۱۱.۴k
۲۵ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.