" انتقام شجاعانه "
" انتقام شجاعانه "
اپیزود ۹
صبح که بیدار شدم زود لباس پوشیدم رفتم پایین " سلام خانم سانو "
خانم سانو " سلام صبح بخیر "
خانم سانو خانم خیلی مهربونیه و حق مادری رو برای مامانم داشته و همیشه با لبخند با من صحبت میکنه
خانم سانو " آروم صبحونه ات رو بخور "
صبونه ام رو خوردم بدو بدو رفتم بیرون
همه میگفتن که برام راننده بگیرن ولی من نمیخوام زندگی که تو ویتنام داشتم رو اینجا داشته باشم و ترجیح میدم با اتوبوس برم
ارپاد رو گذاشتم تو گوشم و آهنگ رو پلی کردم میدونین من ویتنامی _ ژاپنی ام موزیک های کره ای گوش میدم و فیلم های آمریکایی میبینم این بخشی از زندگیمه
رسیدم به ایستگاه باجی اونجا نشسته بود لبخند زدم و داد زدم " سلام باجی سان ! " ببخت شوکه شد نگام کرد بعد نگام کرد " سلام یوکی سان " رفتم کنارش نشستم " میدونی سان خیلی کنار اسم تو قشنگه " بهم لبخند زد " عه واقعا ؟ "
باجی به ظاهر خودخواه و مغرور به نظر میرسه ولی مهربون و خیلی شجاعه و عجیب هم نیست
اتوبوس رسید و سوار زدیم خوشبختانه اینبار صندلی جا بود که بشینیم باجی کنار پنجره نشست و بیرون رو نگاه میکرد و منم آهنگ گوش میدادم " باجی سان تو دوست داری وقتی بیدار شی کیو ببینی ؟ " بهترین دوست کازوتورا ، تو چی ؟"
یوکی " اومممم..... فکر کنم مامانم "
باجی " پدر و مادرت ژاپنن یا ویتنام؟ "
یوکی " اونا ترجیح دادن ویتنام بمونن "
باجی " پس تو باکی زندگی میکنی ؟ "
یوکی " با خانم سانو "
باجی " آها که اینطور.."
اتوبوس وایساد تو راه مدرسه داشتیم باهم حرف میزدیم انگار باجی میخواست بیشتر درباره ام بدونه که چند تا پسر اومدن جلومون یه پسر عنتر بود با عینک و یه پسر بود که تتو داشت و موهای جلوش بلوند بود
باجی " هانما و کیساکی شما دوتا اینجا چیکار میکنین ؟ "
هانما " دوست دخترته ؟ "
باجی " حالا باشه هم به تو ربطی نداره
کیساکی " بد دهن تر از قبل شدی باجی کیسوکه "
منم فقط نگاشون میکردم
هانما " باجی از کی تاحالا میری مدرسه اونم با یه دختر ؟ "
باجی " به تو چه دراز برو کنار "
باجی دست منو گرفتو و از دو تا پسره رد شد تا وقتی که رفتیم تو کلاس دستم رو گرفته بود
اپیزود ۹
صبح که بیدار شدم زود لباس پوشیدم رفتم پایین " سلام خانم سانو "
خانم سانو " سلام صبح بخیر "
خانم سانو خانم خیلی مهربونیه و حق مادری رو برای مامانم داشته و همیشه با لبخند با من صحبت میکنه
خانم سانو " آروم صبحونه ات رو بخور "
صبونه ام رو خوردم بدو بدو رفتم بیرون
همه میگفتن که برام راننده بگیرن ولی من نمیخوام زندگی که تو ویتنام داشتم رو اینجا داشته باشم و ترجیح میدم با اتوبوس برم
ارپاد رو گذاشتم تو گوشم و آهنگ رو پلی کردم میدونین من ویتنامی _ ژاپنی ام موزیک های کره ای گوش میدم و فیلم های آمریکایی میبینم این بخشی از زندگیمه
رسیدم به ایستگاه باجی اونجا نشسته بود لبخند زدم و داد زدم " سلام باجی سان ! " ببخت شوکه شد نگام کرد بعد نگام کرد " سلام یوکی سان " رفتم کنارش نشستم " میدونی سان خیلی کنار اسم تو قشنگه " بهم لبخند زد " عه واقعا ؟ "
باجی به ظاهر خودخواه و مغرور به نظر میرسه ولی مهربون و خیلی شجاعه و عجیب هم نیست
اتوبوس رسید و سوار زدیم خوشبختانه اینبار صندلی جا بود که بشینیم باجی کنار پنجره نشست و بیرون رو نگاه میکرد و منم آهنگ گوش میدادم " باجی سان تو دوست داری وقتی بیدار شی کیو ببینی ؟ " بهترین دوست کازوتورا ، تو چی ؟"
یوکی " اومممم..... فکر کنم مامانم "
باجی " پدر و مادرت ژاپنن یا ویتنام؟ "
یوکی " اونا ترجیح دادن ویتنام بمونن "
باجی " پس تو باکی زندگی میکنی ؟ "
یوکی " با خانم سانو "
باجی " آها که اینطور.."
اتوبوس وایساد تو راه مدرسه داشتیم باهم حرف میزدیم انگار باجی میخواست بیشتر درباره ام بدونه که چند تا پسر اومدن جلومون یه پسر عنتر بود با عینک و یه پسر بود که تتو داشت و موهای جلوش بلوند بود
باجی " هانما و کیساکی شما دوتا اینجا چیکار میکنین ؟ "
هانما " دوست دخترته ؟ "
باجی " حالا باشه هم به تو ربطی نداره
کیساکی " بد دهن تر از قبل شدی باجی کیسوکه "
منم فقط نگاشون میکردم
هانما " باجی از کی تاحالا میری مدرسه اونم با یه دختر ؟ "
باجی " به تو چه دراز برو کنار "
باجی دست منو گرفتو و از دو تا پسره رد شد تا وقتی که رفتیم تو کلاس دستم رو گرفته بود
۳.۸k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.