غزل عشق
از کتاب غزل عشق ( مپرس)
جان بده از بهر آدم هیچ از کارش مپرس
از ره و از مذهب و از یار و از غارش مپرس
گر به راه ،آدمی بر آدمیان خاک شو
آنکه آمد بر درت از کار وبازارش مپرس
آنکه اندر تو امیدی سبز دارد در دلش
پس مسوزان رشته امید وپندارش مپرس
گر توانی درد بی درمان کس را چاره کن
ورنه از احوال پنهانی و اسرارش مپرس
آدمی روح خدا است و اسیر گور تن
هیچ از این ظلمت پندار و کردارش مپرس
گر مپرسی راز مردم محرم دلها شوی
هر که آمد در دلت از نفس بد کارش مپرس
یا مکن لطفی و جور مردمان را واگذار
یا منه منت و را و جور بسیارش مپرس
یا مکن خویشی به غیر وغیرتت را کن عیان
یا که غیرت کن نهان وسر اغیارش مپرس
هیچ باری نیست کاندر این جهان بیمار نیست
گر کنی یاری کسی را راز بیمارش مپرس
شاهدی ستار باش و محرم دادار باش
سر حقش را بجو و کار اشرارش مپرس دیماه ۱۳۷۵
تألیف :«استاد علی اکبر خانجانی »
جان بده از بهر آدم هیچ از کارش مپرس
از ره و از مذهب و از یار و از غارش مپرس
گر به راه ،آدمی بر آدمیان خاک شو
آنکه آمد بر درت از کار وبازارش مپرس
آنکه اندر تو امیدی سبز دارد در دلش
پس مسوزان رشته امید وپندارش مپرس
گر توانی درد بی درمان کس را چاره کن
ورنه از احوال پنهانی و اسرارش مپرس
آدمی روح خدا است و اسیر گور تن
هیچ از این ظلمت پندار و کردارش مپرس
گر مپرسی راز مردم محرم دلها شوی
هر که آمد در دلت از نفس بد کارش مپرس
یا مکن لطفی و جور مردمان را واگذار
یا منه منت و را و جور بسیارش مپرس
یا مکن خویشی به غیر وغیرتت را کن عیان
یا که غیرت کن نهان وسر اغیارش مپرس
هیچ باری نیست کاندر این جهان بیمار نیست
گر کنی یاری کسی را راز بیمارش مپرس
شاهدی ستار باش و محرم دادار باش
سر حقش را بجو و کار اشرارش مپرس دیماه ۱۳۷۵
تألیف :«استاد علی اکبر خانجانی »
- ۱.۲k
- ۰۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط